1- در اردوگاه پادگان کرخه مشغول تمرینات قبل از عملیات کربلای 4 بودیم، او همه شب عضو غایب چادر گروه ما بود و همین امر ما را سخت حساس کرد. یکروز برای ارضای کنجکاوی او را تعقیب کردیم که کجا می رود، در اطراف اردوگاه تپه های بلندی وجود داشت که او در بین آنها قرار می گرفت، و اقامه عشق می بست و به راز و نیاز با خالق سبحان می نشست، این حال حکایت از سفری داشت که شهید محمد ذکائی مهر آغاز کرده بود و عاقبت در 8/4/66 به مقصود خود رسید و به دیدار یار نائل آمد و بهشتی شد.

2- در منطقه عملیات کربلای 4 استقرار پیدا کرده بودیم و قرار بود که گردان ما وارد عمل شود،اما دست نقدیر یار نبود و قسمت نشد. همین امر  بچه ها را سخت آشفته کرد، از همه بدتر حال محمد ذکائی مهر بود که دائم از این بابت آه و افسوس می خورد و زیر لب می گفت« اینبار هم نشد».

3- قبل از عملیات با شوخی به او گفتم تو که صورتت نورانی شده و فردا شهید می شوی، بیا و این ساعت قشنگت را یادگاری بده به من، در جوابم گفت: این هدیه پدرم است که از مکه آورده، تا زنده هستم از خودم جدا نمی کنم،اما اگر شهید شدم، مال تو، فردا در عملیات جزء اولین کسانی بود که شهید شد و به خاطر این که برادرش قبلا مفقود شده بود و احتمال عقب نشینی می رفت ، بچه ها تاکید داشتند که پیکر او را به عقب برگردانیم. مقرر شد من پیکر مطهر او را از معرکه تا پشت نیروهای خودی برسانم، اول صبح خودم را به او رسانیده و پیکر نازنینش را بر روی دوش خود گذاشتم و شروع به حرکت سمت  عقب کردم، نزدیک نیروهای خودی که رسیدم یکی از بچه ها که داخل شیار بود گفت: ساعتش افتاد، وقتی که به زمین نگاه کردم دیدم بند ساعتش بریده و بر روی خاک افتاده ومن خاکی نظاره می کردم و از وفای او، اشک چشمانم را پر کرده بود.

قسمتی از وصیتنامه شهید محمد ذکائی مهر

به دشمنان اسلام بگویید که هیچگاه تن به ذلت نخواهیم داد و آماده هر گونه سختی و مشکلات هستیم و بالاخره از اینکه بخواهند بدنهای ما تکه تکه کنید و جسممان را بسوزانید و از خونمان جویها جاری کنید، اما ندای حق طلبانه و مظلومانه خویش را بگوش همه خواهیم رساند .

برادران بدانید به جنگ نیامده ام بخاطر غرور و تکبر و نه بخاطر ترس از دوزخ و نه بخاطر راحت و خوب بودن بهشت، که این همه طرز فکر شرک است، من فقط بخاطر رضای خدا به جنگ آمده ام و بس.

مشاهده عکسها

+ جوان اندیمشکی در پنجشنبه ۲ مهر ۱۳۸۸ -- 10:29 |