گردان حمزه سیدالشهدای اندیمشک خود را برای عملیات کربلای ۴ آماده کرده بود و ماه ها آموزش های مختلف غواصی و آبی خاکی را پشت سر گذاشته بود و همه در فرودگاه متروکه ی آبادان با اشتیاق زیاد منتظر دستور و رمز عملیات بودند.
در فرودگاه هرکس به حال خودش بود، فکر می کردی اینجا کسی نیست. ولی چشمانت می دیدند که در زیر نخل ها بچه های بسیجی سر در جیب فکر فرو برده اند و در عالم خود به سیر و سیاحت می پردازند.
سکوت بود مثل حالت بغض فروخورده ای در گلو، سکوتی بود مثل ریزش آبشاری در دل دریا، سکوتی بود به رنگ سبز که بوی گل نعنا می داد، سکوتی بود به رنگ سرخ شقایقی در آخر یک روز بهاری.روی شاخسار بلبلان جفت جفت سردرگریبان هم نغمه فراق سر می دادند و تو می دیدی که چگونه غنچه ها برای شکفتن پیش پای بلبل از هم سبقت می گرفتند.
باد دست می برد و گیسوان سروها را شانه می زد و با نخل ها از پیمانه دوستی آهسته نجوا می کرد. روزگار باد بود و باران، وقت باروری زمین بود و رعد آسمان، زمین به خود می بالید و نرگس ها مست بودند و بی قرار.
روز در تلاطم آخرین نفس خود، لحظه ها به سرعت سپری می شد و روز سوم دی ماه ۶۵ می رفت تا آخرین ساعت های خوش را به پایان برساند. قلب فرودگاه آبادان به تپش افتاده بود، زمزمه های خداحافظی انصارالله همراه با هق هق گریه های سربازان گمنام خمینی(ره) ملائکه را به تعجب و داشته بود و باند پرواز برای شهدای آینده آماده شده بود.
سرانجام لحظه حرکت گروهان غواص فرارسید. طبق معمول هر کس دست یکی را گرفته ومی گوید فلانی اگر رفتی شفاعت یادته نره، فلانی سلام ما را به شهدا برسان و...
به شهید حسین(کورش) نیازی گفتم در این آخرین لحظات یک یادگاری می خواهم دست در جیب کرد و مهر نمازش را هدیه داد تا با این عملش به ما اهمیت نماز را تذکر داده باشد.
سوار بر تویوتا بطرف جزیره مینو حرکت کردند و در کنار اروند خروشان پیاده شدند تا دقایقی دیگر به قلب سیاه دشمن بزنند شهید ماشاءالله ابراهیمی عجله ی خاصی داشت و فقط با یک روبوسی ساده راهش را گرفت و رفت.
هنوز زمزمۀ تلاوت قرآن از میان لب های شهید کریم سرابی بگوش می رسید... بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء گروهان به طرف خط براه افتادند از کنار یکی از سنگرها که رد شدند صدای روح بخش دعای توسل با صدای حاج صادق آهنگران بگوش میرسید. یا فاطمه الزهرا یا سیدة نساء العالمین ـ اینجای دعا را بفال نیک گرفته با قلبی مطمئن براه خود ادامه دادند.
لشکریان امام زمان(عج) برای اینک هنگام حرکت در آب از هم جدا نشوند، طنابی را آماده و به تعداد هر نفر گره ای را به فاصله یک متر روی این طناب زدند و گره اول را گذاشته بودند تا انشاء الله حضرت ولیعصر(عج) سرطناب را بگیرد و اصحابش را هدایت کند.
عملیات شروع شده بود و بسیجیان جان بر کف با یورشی جانانه از خط مقدم دشمن گذشته و به قلب سپاه بعثی زدند... فردا صبح هنگامی که به صف گردان پیوستم خبرها این بود: خون فرمانده گروهان غواص شهید جان محمد جاری در ساحل اروند، به جریان افتاد تا که به ابد راهش بماند...
راز نهفته تعجیل شهید ماشاالله ابراهیمی در آخرین نمازش آنجا که به نیروهایش فرمود "برخیزید که دیگر جای درنگ نیست، اینک زمان رفتن است" برای جاماندگان کاروان مرگ سرخ، وقتی روشن شد که ماشاءالله پس از جنگی جانانه چشم به آسمان دوخت و بسوی ملکوت اعلی پرکشید...
شهید جهان مالزیری به جهان دیگر شتافت، چرا که این جهان جای ماندن نبود و شهید شهرام کیخا با یک لبخند زیبا دلهای ما را همیشه داغدار کرد.و شهید ۱۵ ساله، حسین نیازی با زمزمۀ یا حسین(ع) در آخرین لحظۀ زندگی کوتاه و پربارش به سوی جایگاه ابدی رهسپار شد تا به ما بگوید هیچ نیازی به این دنیای پر معصیت ندارد...
شهید کریم سرابی رفت تا از سراب دنیای فانی به حقیقت محض الهی بپیوندد و شهید جهانگیر پاپی رفت تا با شهادت سرخ خویش نهال سبز اسلام ناب محمدی(ص) را جهانگیر کند.
و اینچنین بود که مردان مرد و شقایق های خونین و دلاوران عرصۀ آتش و خون، بعد از پرواز از فرودگاه آبادان به آسمان ارغوانی پر گشودند و رفتند تا ما بمانیم و بار امانت آنها را به دوش بکشیم... و امروز که دوباره به دیار عاشقان آمده ام هنوز هم نخل های بی سر و نهرهای جاری و اروند خروشان بوی عطر شهدا را در فضای خود دارد.
بر گرفته از وبلاگ : فدائیان رهبر - اندیمشک



