زندگينامه شهيد جواد ملكي
شهيد جواد ملكي در سال 1337 در شهرك بنوار ناظر ديده به جهان گشود وي رفتارش با والدينش خيلي خوب بود . وي دوران ابتدايي را در مدرسه حلال ( شهرك بنوار ناظر ) به پايان رساند . در همان سنين كودكي پدرش را از دست داد و بعد از از دست دادن سرپرست خانواده مجبور بود كه از صبح تا شب براي بدست آوردن مخارج زندگي خانواده اش در زمين كشاورزي خود كار كند . و براي ادامه تحصيل به انديمشك آمد . وي در سال سوم راهنمايي ترك تحصيل نمود . و به كار كشاورزي به مدت 2 سال پرداخت . شهيد همواره در بردباري و شهامت و مقابلة جدي با مشكلات زندگي براي خانواده و آشنايان الگوي بود شهيد جواد ملكي چه قبل از پيروزي انقلاب و چه بعد از پيروزي مجاهدانه در جهت انقلاب اعم از كمكهاي مالي گرفته تا شركت در راهپيماييها و شعار نويسي شركت مستمر داشت . زيرا انقلاب اعم از كمكهاي مالي گرفته تا شركت در راهپيماييها و شعار نويسي شركت مستمر داشت . زيرا انقلاب را با گوشت و پوست خود احساس كرده بود . جواد براي افراد خانواده و بستگانش الگو بود و هميشه خانواده اش را به وفاداري به انقلاب و امام ترغيب مي نمود . قبل از انقلاب قسمتي از حقوق خود را با اينكه به آن نياز داشت خرج برنامه هاي تبليغاتي عليه رژيم منفور پهلوي مي كرد ، چراكه معتقد بود انسان در راه دين بايد از زن و فرزند و خانواده و مال بگذرد ،با شروع جنگ تحميلي عليه ايران كارخانه اي كه جواد در آن كار مي كرد تعطيل شد و چون انقلاب در خون و پوست و گوشت جواد نفوذ كرده بود نمي توانست آرام بنشيند و نظاره گر تجاوز صداميان به خاك اسلام باشد . به همين منظور كار خود را در جهاد آغاز نمود . بارها به خانوادة خود گفته بودذ مبادا من بدنبال كار شخصي خود بروم و جبهه به من احتياج داشته باشد و من حاضر نباشم . در جريان انقلاب و بعد از پيروزي آن دائماً در راهپيمائيها شركت مي كرد .ايشان در سن 19 سالگي تشكيل خانواده داد . ثمرة ازدواجش 1 دختر ميباشد . وي به ساده زيستي خيلي اهميت ميداد اهل تجمل گرايي نبود . وي اوقات فراغت خود را مجله و روزنامه و همچنين قرآن ميخواند . بزرگترين آرزوي شهيد زيارت مرقد مطهر امام حسين (ع) بود . شهيد جواد ملكي از صبح تا شب در جهاد سازندگي كار ميكرد چه در جبهه و در پشت جبهه حتي روز عاشورا .
او عاشق شهادت بود . اغلب شبها بدليل خدمت به الله و خلق الله به خانه نمي رفت و در برابر مشكلات مقاوم و استوار بود . او ميگفت : امروز روز جهاد واقعي است و امروز واجب است كه در راه خدا جهاد كنيم . بيشتر مواقع لباسهاي رزمندگان اسلام را به خانه ميآورد و به همسرش ميگفت : كه آنها را شستشو كن و پارگيهاي آنها را بدوز و آنها را اتو كن . سر انجام ساعت 10 صبح روز يكشنبه در تاريخ 10/12/59 در حين انجام مأموريت در جبهه كرخه در زير باران گلوله بعثيان به درجة رفيع شهادت نائل گرديد .
اما هميشه يادش در قلبها و راهش سر مشق همرزمان و دوستان آن شهيد است . او با شهادتش درس ايمان و فداكاري و جهاد در راه خدا به مردم شهيد پرور ايران آموخت .
تنها ثمرة زندگي بود . پدرش را در كودكي از دست داده و مادرش سرپرستي او را برعهده داشت . در جهاد سازندگي انديمشك مسؤل تعويض روغن ماشينها بود تا خبر حركت گروهي از بچه ها را به منطقه شنيد جهت اعزام آرام و قرار نداشت اما به علت تك فرزند بودن ، مسؤلان مخالفت ميكردند ، بالاخره با اصرار و شوق او پيروز گرديد و راهي ديار دوست شد . هم اكنون از او يك يادگار بيشتر نمانده است .