۱- در مسجد محمدی جلوی من را گرفت و گفت: این رسم برادری و رفاقت نیست که تو پیش گرفته ای. به او گفتم: سپاه آماده باش پنجاه درصد اعلام کرده و من نیز داوطلب اعزام شده ام، در جوابم گفت: پس من چی؟ گفتم : تو که درس می خوانی، در ضمن کسی باید بماند و مواظب پدر و مادرباشد. با لبخندی مبنی بر این که این حرفها را نمی پذیرد، ادامه داد، بهتر است قرعه بزنیم به نام هرکه افتاد او برود و این کار را کردیم . که قرعه به نام او شد ودر همان اعزام ، شهید « علیرضا شیخ نجدی»( عملیات رمضان سال 1361) قرعه عشق را به نام خود رقم زد و به لقاء دوست رسید.

2-  پدر محترمش می گفت: جهت ثبت نام برای اعزام به جبهه، نیاز به رضایت نامه من را داشت، به  همین خاطر چند روزی بود که دائم دور من می چرخید و هر بار به نوعی خواست خود را مطرح می کرد. به او گفتم: آخر پسر جان مگر ماندن در بسیج محل چه عیبی دارد؟ مگر دو بار مغازه ام را منافقین کوردل و اوباش رژیم پهاوی آتش نزدند، مگر.... هنوزباقی حرفها را نزده بودم که در جوابم گفت:« همه امور و فعالیتها قبول! اما اگر می خواهی اعمالت مقبول خدا باشد باید یکی از پسرهایت را قربانی کنی و این قرعه به نان من افتاده» بالاخره رضایت نامه اش را از من گرفت و راهی جبهه شد. در عملیات رمضان جاودانه شد.

قسمتی از وصیت نامه شهید علیرضا شیخ نجدی

ای مسلمانان جنگ تحمیلی برما ایرانیها آزمایشی و امتحانی از جانب خداوند است که ما را آزمایش کند، خداوند از ما امتحان می گیرد و هر کس از این امتحان پیروز شود پیش خود می  برد، و این مسلمانان عاشقان کربلا و عاشقان شهادت و کربلای  حسینی آمده اند می خواهند به جبهه معلا بروند . رزمندگان ایران هدفی بجز الله و بجز خدا ندارند، هدفی بجز رضای خداوند ندارند، از  شما می خواهم چشمهایم را باز بگذارید تا نگویند که پاسداران اسلام کور کورانه به جبهه می روند و کشته می شوند و با ایمانی محکم و استوار پاسدار اسلام هستم و بیدار بسوی خدا قدم بر میدارم. 

 

+ جوان اندیمشکی در دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۸ -- 1:7 |