شهید محمد قائد رحمتی

اواخر بهار سال 1366 بود و ما در  منطقه کردستان در اردوگاه لشکر در بانه به سر می بردیم، بچه ها به علت خستگی زیاد، بعداز نماز و شام فورا برای خواب آماده می شدند. ولی در این میان رفتار و حرکات شهید« محمد قائد رحمتی» عبرت آموز بود، چرا که تا نیمه های شب به تلاوت آیات سبز خدا مشغول بود و پس از  نماز شب، بچه ها را برای   نماز صبح بیدار می کرد.

چند ساعت قبل از عملیات نصر (4) بود، همه بچه ها سوار تویوتا شده بودند، در میان چهره های بچه ها شور و شوق عجیبی موج می زد، همه شاد بودند،در همین لحظات متوجه او شدم، ناگهان بدنش لرزید_ وبه عادت همیشه_ مشغول ذکر گفتن شد.

انگار از همه کس و همه چیز جز خدا بریده بود، صدایش حزنی عجیب داشت. میان بچه ها به او شک برده بودم که رفتنی باشد، حدسم درست بود، چند ساعت بعد « محمد قائد رحمتی» جوان مظلوم و مومن گردان حمزه از لشکر 7 ولی عصر (عج)، به خدا رسید.

چند روز پس از عملیات نصر 4 یکی از بسیجیان گردان حمزه ، عارف وارسته و مظلوم گردان، شهید محمد قائد رحمتی را در عالم رویا مشاهده می کند. به او می گوید:« چطور شد که در آن عملیات با آن حجم سنگین آتش، شما شهید شدید و ما ماندیم؟» شهید لبخندی می زند و می گوید : « نام همگی شما در لیست شهدا ثبت بود...» پس از مکث کوتاهی ادامه می دهد:« اما تقدیر بود که شما بمانید.»

قسمتی از  وصیت نامه شهید:

ما همه در برابر این فرمان خداوند(و قاتلو هم حتی لاتکون فتنه) مسئولیم در هر جا و مشغول به هر کاری که می باشیم باید با مال و جان خود دین خدا یاری کنیم.

 همسنگرانم حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگهدارید و همیشه با یاد خدا باید و در راه او قدم بردارید. امام را یاری کنید و قدر او را بدانید و سخنان گرانبهای او را با دل و جان جامه عمل بپوشانید، او را الگوی زندگی خود قرار دهید و در کارهایتان از او سر مشق گیرید 

مشاهده عکسها

+ جوان اندیمشکی در دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۹ -- 21:28 |

"شهدا شرمنده اییم"

اينها را به نيت آن ننوشته‏ام كه كسي بخواند و بر من رحمت آورد، بلكه نوشته‏ام كه قلب آتشينم را تسكين دهم و آتشفشان درونم را آرام كنم.

هنگامي كه شدت درد و رنج طاقت‏ فرسا مي‏شد و آتشي سوزان از درونم زبانه مي‏كشيد و ديگر نمي‏توانستم آتشفشان وجود را كنترل كنم ، آنگاه قلم به دست مي‏گرفتم و شراره‏هاي  درونم را ذره ‏ذره از وجودم مي‏كندم و بر كاغذ سرازير مي‏كردم  و آرام‏آرام به سكون و آرامش مي‏رسيدم.

آنچه در دل داشتم بر روي كاغذ مي‏نوشتم و در مقابلم مي‏گذاشتم و در اوج تنهايي خود با قلب خود راز و نياز مي‏كردم آنچه را داشتم به كاغذ مي‏دادم و انعكاس وجود خود را از صفحه مقابلم دريافت مي‏كردم و از تنهايي به در مي‏آمدم …

اينها را ننوشته‏ام كه بر كسي منت بگذارم بلكه كاغذ نوشته‏ها بر من منت گذاشته‏اند و درد  درونیم را تقبل كرده‏اند …

 اينجا، قلب مي‏سوزد، اشك مي‏جوشد، وجود خاكستر مي‏شود، و احساس سخن مي‏گويد.

اينجا، كسي چيزي نمي‏خواهد ، انتظاري ندارد ، ادعايي نمي‏كند … فرياد ضجه‏اي است كه از سينه‏اي پر درد به آسمان طنين‏ انداخته و سايه‏اي كم‏رنگ از آن فريادها بر اين صفحات نقش بسته است.

چه زيباست؛ راز و نيازهاي درويشي دل‏سوخته و نااميد در نيمه‏شب ، فرياد خروشان يك رزمنده از جان گذشته در دهان اژدهاي مرگ ، اعتراض خشونت‏بار مظلومي، زير شمشير ستمگر، اشك سرد يأس و شكست بر رخساره زرد دل‏شكسته‏اي در ميان برادران به خاك و خون غلتيده ،فرياد پرشكوه حق، از حلقوم از جان گذشته‏اي عليه ستم‏گران روزگار.

چه خوش است؛ دست از جان شستن و دنيا را سه‏طلاقه كردن

از همه قيد و بند اسارت حيات آزادشدن ، بدون بيم و اميد عليه ستم‏گران جنگيدن، پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن، به همه طاغوت‏ها نه گفتن، با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن ، شهادت در راه ولایت

جايي كه ديگر انسان مصلحتي ندارد تا حقيقت را براي آن فدا كند ، ديگر از كسي واهمه نمي‏كند تاحق را كتمان نمايد …

آنجا ، حق و عدل ، همچون خورشيد مي‏تابد و همه قدرت‏ها ، و حتي قداست‏ها فرو مي‏ريزند.

حسین جان این چه مصیبتی است که با عاشورای تو کردند

من آن آزادي را دوست دارم که همچون امام حسین (ع) آزاده باشم  و از اينكه در دوره‏هاي سخت حيات آن را تجربه كرده‏ام خوشحالم  و به آن اخلاص  و ايثار و لذت روحي و معراج كه در آن تجربه‏ها به آدمي دست مي‏دهد حسرت مي‏خورم.

خوش دارم كه كوله‏بار هستي خود را كه از غم و درد انباشته است بر دوش بگيرم  و عصا زنان به سوي صحراي عدم رهسپار شوم و به خیل عاشقانه دوستان شهیدم پیوند خورم .

خوش دارم از همه‏چيز و همه‏كس بِبرُم و جز خدا انيسي و همراهي نداشته باشم.

خوش دارم كه زمين زيراندازم و آسمان بلند رواندازم باشد و از همه زندگي و تعلقات آن آزاد گردم وجان خود را در راه عشق ... عشق به امام عزیزم ، عشق به رهبر ومقتدایم مقام معظم رهبری فدا کنم   .... که این است ادامه راه شهدا !!!!

خوش دارم كه مجهول و گمنام ، به سوي دوستانم پر بکشم ،  همچون سربازي خاكي در ميان حسینیان بجنگم تابه درجه شهادت نايل آيم.

خوش دارم كه مرا بسوزانند و خاكسترم را به باد بسپارند تا حتي قبري را از اين زمين اشغال نكنم.

همانگونه که شهدای عزیزمان بی هیچ منتی در راه استقلال ، آزادی وجمهوری اسلامی جان خود را تقدیم به حسین (ع) کردند.

خوش دارم هيچ‏كس را نشناسم ، هيچ‏كس از غم‏ها و دردهايم آگاهي نداشته باشد ، هيچ‏كس از راز و نيازهاي شبانه‏ام نفهمد، هيچ‏كس اشك‏هاي سوزانم را در نيمه‏هاي شب نبيند ، هيچ‏كس به من محبت نكند ، هيچ‏كس به من توجه نكند .

جز خدا با كسي راز و نياز نكنم

جز خدا كسي را نداشته باشم  

 جز خدا انيسي نداشته باشم

 جز خدا به كسي پناه نبرم

خوش دارم كه در نيمه ‏هاي شب، در سكوت مرموز آسمان و زمين به مناجات برخيزم، با ستارگان نجوا كنم و قلب خود را به اسرار ناگفتني آسمان بگشايم، آرام‏آرام به عمق كهكشان‏ها صعود نمايم، محو عالم بي‏نهايت شوم، از مرزهاي عالم وجود درگذرم، و در وادي فنا غوطه‏ور شوم، وبه یاد همرزمان شهیدم اشکهارا جاری کنم  جز خدا چيزي را احساس نكنم.

خدایا لیاقتم ده توشه خود را از شهدا بهره گیرم تا رو سفید باشم

« همیشه به یاد شهدا باشیم »

بر گرفته از وبلاک  :    http:// www.majed12320.blogfa.com  

+ جوان اندیمشکی در پنجشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۹ -- 20:6 |