🔴 ️رهبر انقلاب: با اینکه از پایان دفاع مقدس ۲۸سال میگذرد، در عین حال یاد و نام شهیدان کهنه و گم نخواهد شد. علت هم این است که خدافرموده است: احیاءٌ عند ربهم؛ زندهاند دیگر. ۹۵/۰۷/۰۵

زندگينامه شهيد شيرمراد الواری
شهيد شيرمرادالواری در سال 1352 در بخش الوار گرمسيری در يك خانواده روستايی واقع در روستاي نمك تلخه چشم به جهان گشود و پس از طي دوران طفوليت در سن 6 سالگي در دبستان رسالت روستاي نمك تلخه ثبت نام نمود و دوران 5 سالة ابتدايي را با موفقيت در دبستان مذكور به پايان رسانيد و روزهاي تعطيل و مواقعيكه از دبستان بر مي گشت مانند ديگر برادران روستايي خود در امر كشاورزي و دامداري به والدين خود كمك مي كرد و پس از طي دوران ابتدايي وارد مدرسه راهنمايي شهيد توكل قلاوند واقع در روستاي بيدروبه گرديد ودر ايامي كه به دوران نوجواني رسيد دورة نوجواني برادر شهيد الواري با پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي مصادف بود پس از تشكيل سپاه پاسداران در بخش الوار گرمسيري شهيد عزيز وارد گروه مقاومت گرديد شهيد الواري مدتي را در گروه مقاومت گذرانده وقتي كه فرمان امام امت را در مورد جنگ شنيدند به جان پذيرفته و فرمان امام عزيز را لبيك گفت ودر اين ايام به طور متناوب سه بار به جبهه جنگ حق عليه باطل اعزام گرديد و عاقبت در سومين بار كه به جبهه نور عليه ظلمت اعزام شدند خود هم دعوت حق را لبيك گفت وسر انجام در مورخ 29/12/64 در بندر فاو شربت شهادت نوشيدند وبه خيل شهداي هميشه جاويد انقلاب پربار ايران پيوست .
زندگي نامه شهيد محمد رضا برازنده
شهيد محمد رضا برازنده در سال 1346 در خانواده اي مذهبي و مستضعف در انديمشك متولد شد.
تحصيلات خود را تا سال دوم راهنمايي در اين شهر طي نمود. از همان كودكي پدرش اورا نسبت به مسائل مذهبي آشنا مي نمود، در سني كه هر كودكي به بازيها و سرگرمي هاي كودكانه مشغول است، او با روحي سركش و قلبي سرشار از اصول و مباني اسلام در مكتب پدر درس عشق، اخلاص و ايثار و شهادت در راه خدا را مي آموخت. ده ساله بود كه معلم و پدر خود را از دست داد، با آنكه كودكي بيش نبود، سرپرستي خانواده را به عهده گرفت.
با اوج گيري پيروز مندانه انقلاب اسلامي، شهيد محمد رضا برازنده نيز همچون ديگر مستضعفان جامعه مان كه امام آنها را ولي نعمت مي ناميدند، در تظاهرات و فعاليتهاي ضد طاغوت شركت فعالانه مي نمود. اغلب اوقات كوكتل مولوتف درست مي كرد، بچه ها را جمع مي كرد و به كمك آنها تا دير وقت بر در و ديوار شهر شعار مي نوشت و اعلاميه ها و پيامهاي امام خميني(ره)را پخش مي كرد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خمینی (ره) شهيد محمد رضا برازنده فعاليتش را وسيعتر نمود و آن را در جهت سازندگي انقلاب بكار گرفت.
در اوايل جنگ تحميلي عراق عليه ايران، در بسيج شهرستان انديمشك ثبت نام نمود و پس از طي دوره آموزشي به پليس راه رفت و چندين ماه در بين راه اهواز- انديمشك از راههاي كشور حراست و پاسداري نمود.
پس از آن به بسيج مركزي منتقل شد و داوطلبانه با اصرار و پا فشاري زياد به جبهه اعزام شد. او در عمليات شكوهمند فتح المبين شركت نمود. بعلت ايمان ولياقت و مهارت نظامي كه داشت، به عنوان آر پي جي زن در خط مقدم به مبارزه به كفار بعثي پرداخت. بعد از كسب پيروزيهاي چشمگير در اين عمليات او به عضويت نيروهاي ذخيره سپاه پاسداران انقلاب اسلامي انديمشك در آمد. با شروع حمله بيت المقدس از سپاه تقاضا نمود كه او را به جبهه اعزام كنند، ولي به علت موقعيت خانوادگيش با وي موافقت نگرديد، اما او آرام نگرفت چرا كه در سر سوداي لقا الله و شهادت داشت و خود را كاملاً مهيا كرده بود، بدين جهت به بسيج دزفول رفت و از آنجا به جبهه اعزام گرديد.
شهيد محمد رضا برازنده با قلبي آكنده از شوق و اميد به پيروزي و سعادت ابدي، اينبار در عمليات بيت المقدس بعنوان بيسيم چي شركت نمود و سرانجام در زير تابش خورشيد آزادي خونين شهر، با چشمان پر فروغ بر افق پيروزي اسلام شربت شهادت نوشيد تا سرمشقي باشد براي همه تشنگان راه الله و افتخاري باشد براي همه دوستان، همرزمان و بازماندگانش.
زندگينامه شهيد رحيم شيخ آزادی
در يكي از روزهاي سال 1344 در منطقه قلعه رزه از توابع بخش الوار گرمسيري شهرستان انديمشك در يك خانواده ساده و مذهبي كودكي ديده به جهان گشود . اقوام نزديك وقتي كه فهميدند كه كودك پسر است . براي عرض تبريك و نامگذاري به خانة آنها رفتند و يكي از نامهاي مقدس خدا را بر روي اين كودك نهادند . رحيم دوران كودكي خود را با برادرانش و همسالان خود سپري كرد . او بسيار رئوف و مهربان و دلسوز و خيلي با ادب و آرام بود .كودكي با هوش و ممتاز بود . از اين جهت مورد علاقة معلمين خود بود . زماني كه در دوران نوجواني خود قرار گرفت با نماز و احكام اسلامي آشنا شد و علاقة خاصي به ائمه اطهار داشت . در كنار تحصيلش به ديگران كمك ميكرد او جواني زحمتكش و دلسوز بود . و هيچ كس از او دلخور و ناراحت نبود و همه از او راضي و خشنود بودند و در زماني كه فساد گريبانگير جوانان بود . او هرگز به مفاسد اخلاقي و آلوده نگشته و همواره با قلب پاك و ايماني راسخ در راه خدا گام بر ميداشت . با كساني كه با دين اسلام مخالف بودند به شدت برخورد ميكرد با شروع جنگ تحميلي تاثرات عميقي بر روي او گذاشته شد و هر بار كه مي خواست به جبهه برود ، مشكلاتي سد راه او مي شد . بعد از يكسال كه از شروع جنگ مي گذشت ، دوباره به مدرسه رفت و در دبیرستان شريعتي. در طول سال تحصيلي بيشتر به جبهه و آوارگان جنگي فكر مي كرد، او هميشه براي كمك به جنگ زدگان آماه بودو با اين روحيه بود كه هنوز سن و خدمت سربازي او نرسيده بود و در همان سن و سال كم غسل شهادت گرفت و به جبهه حق عليه باطل رفت او باكي از دشمن نداشت و هميشه آرزويي بزرگ او اين بود كه در راه خدا و براي مملكت و جامعه اسلامي شهيد شود و هميشه سفارش او اين بود كه نگذاريم دشمنان بر ما غلبه كنند و جوانان را به انحرافات اخلاقي بكشاند در زماني كه دشمن به خواري و ذلت رسيد در يك عمليات چريكي در تاريخ 2/1/61در منطقه چنانه (دشت عباس) در عمليات فتح المبين بر اثر شليك تير يكي از بعثيهاي ديو صفت اين جوان پاك و روحاني به آرزوي خود رسيد و به درجه رفيع شهادت نائل آمد .
وصيت نامه شهيد رحيم شيخ آزادی
سلام بر پدر و مادران و برادران و خواهر كوچو لو ، اكنون پدر اين آخرين سلام است كه موقع حمله داريم و به جبهه مي رويم و شايد هم آخرين وصيت ، پدر از شما مي خواهم كه به برادرها و مادرانم و خواهر كوچكم بگوئيد كه گريه نكنند بخدا خيلي دوست دارم كه پدر جان گريه نكني و از تو خواهش مي كنم كه تمام مردم را خوشحال بكني و هركس كه از من رنجي يا كار اشتباهي ديده است از آنها عذر بخواهي. پدر عزيز تا مي تواني مردم را نگذار گريه كنند چرا اگر گريه كنند مانند اين است كه من را دارند زجر مي دهند خلاصه پدر عزيزم مرا خودت بايد ببخشي كه از تو اجازه نگرفتهام يعني اجازه گرفتم ولي آن موقع كه مي خواستم بروم جبهه تو را نديدم و از تو خيلي معذرت مي خواهم . چرا براي اينكه ما هم در اين اسلام بايد شهيد بدهيم براي اينكه شهيد شدن در راه امام خميني ، امامي كه حتي ميليونها ميليونها نفر براي آن تظاهرات كردند واو را به ايران آوردند بخدا نمي دانم چه بگويم و چه بنويسم ديگر مرا بايد ببخشيد .و اما مادران از شما يك خواهش دارم كه سعي كنيد به مردم بگوئيد الهي شكر ، الهي شكر كه ماهم يك شهيد داديم و اگر از من چيز بدي ديده ايد مرا بايد ببخشيد . اما برادر كرم از تو خواهش من اين است تا مي تواني براي خود يك زندگي اسلامي و فرزندهاي انقلابي بوجود بياوري براي اينكه دنباله روي ما آنها هستند . از تو خواهش مي كنم مرا ببخشي و اما احمد يك مسئوليت بسيار بزرگ بر دوش تو هست و آن هم اين است كه تا مي تواني نگذار پدر عزيز ما ناراحت بشود و زجر بكشد و يك كار ديگر بايد به برادرها درس مكتبي بدهي و آنها را مكتبي بزرگ كني احمد بخدا آن روز كه تو گفتي نرو نميداني چقدر خوشحال شدم چرا براي اينكه مي دانستم كه شهيد مي شوم، شهيد مي شوم . قرآن مي فرمايد آنها كه در جبهه حق عليه باطل نمي ميرند آخر در خانه يا جاي ديگر خواهند مرد و آنهم براي خدا ارزشي است .والسلام رحيم شيخ آزادي
شهيدعلی اصغر فلاح ازشهدای دوران انقلاب اسلامی در اندیمشک
زندگينامه
شهيد علي اصغر فلاح در خانواده اي مسلمان و مستضعف و پر جمعيت در ايستگاه كشور متولد گرديد .پدرش كارگر راه آهن بود و در اين ايستگاه كار مي كرد . مردي متدين ، داراي سواد جزئي كه تا آنجا كه برايش امكان داشت در تربيت اسلامي فرزندان خود از جمله علي اصغر مي كوشيد . از همان دوران كودكي انها را درس خدا شناسي اموخته و به انجام عباداتي چون نماز و روزه تشويق مي كرد . علي اصغر در شش سالگي پا به مدرسه گذاشت. دانش اموزي با هوش بود ، دوران ابتدايي را با نمرات عالي پشت سر گذاشت ، پس از آن تحصيلات راهنمايي را در انديمشك شروع كرده ، آرزو داشت دكتر شود تا بتواند به مردم محروم روستايي ، مردمي كه هفته ها و ماه ها مي گذشت و از دردي جانكاه رنج كشيده تا دم مرگ پيش رفته و احياناً تلف شده و دكتري به چشم خود نمي ديدند ، خدمت ايثارگرانه نمايد .
شهيد فلاح تابستان ها كار مي كرد تا بتواند قسمتي از مخارج خانوادة خود را تأمين كند .
مبارزات سياسي ، ايدئولوژي خود را از تابستان 56 شروع كرد. او در جريان تظاهرات حماسه آفرين و درگيري هاي خونين و قهرمانانة مردم تهران حضور داشته و از نزديك شاهد كشتار بيرحمانة بهترين جوانان مملكت بود ، خشم و نفرتش نسبت به رژيم اوج گرفته و فعاليت هاي خود را گسترش داد . با تلاش هر چه بيشتراعلاميه ها ، پوستر ها و پيامهاي امام و آيات عظام را بين مردم منتشر مي كرد . به مطالعه علاقة شديدي داشت ، هر بار كه به قم و يا تهران مي رفت كتابهي مذهبي زيادي گرفته با خود مي آورد و با مطالعة آنها بر ميزان آگاهي هاي خود مي افزود .
هنگاميكه 19 ساله شده و دوران دبيرستان را پشت سر گذاشته بود ، با شناختي عميق نسبت به مسائل روز عليه شاه و دارو دستة مزدورش بيش از پيش افشاگري مي كرد و هر روز دامنة مبارزات خود را وسيعتر مي كرد ، تا آنجاكه بالاخره دژخيمان شاه را به سطوه آورده و اين مزدوران دد منشانه او را در تاريخ 24/7/1357 در اندیمشک به شهادت مي رسانند تا شايد بتوانند جلوي حركت معجزه آساي امت اسلام را گرفته و مدتي ديگر شاه خائن بتواند حكومت جابرانة خود را دادامه دهد ، غافل از آنكه قطرات خون اين شهيد و ديگر شهيدان به هم پيوسته و چون سيلي خروشان رژيم شاه را ريشه كن خواهد ساخت .
روحش شاد ، يادش جاودانه و راهش پر رهرو باد
گردان حمزه سیدالشهدای اندیمشک خود را برای عملیات کربلای ۴ آماده کرده بود و ماه ها آموزش های مختلف غواصی و آبی خاکی را پشت سر گذاشته بود و همه در فرودگاه متروکه ی آبادان با اشتیاق زیاد منتظر دستور و رمز عملیات بودند.
در فرودگاه هرکس به حال خودش بود، فکر می کردی اینجا کسی نیست. ولی چشمانت می دیدند که در زیر نخل ها بچه های بسیجی سر در جیب فکر فرو برده اند و در عالم خود به سیر و سیاحت می پردازند.
سکوت بود مثل حالت بغض فروخورده ای در گلو، سکوتی بود مثل ریزش آبشاری در دل دریا، سکوتی بود به رنگ سبز که بوی گل نعنا می داد، سکوتی بود به رنگ سرخ شقایقی در آخر یک روز بهاری.روی شاخسار بلبلان جفت جفت سردرگریبان هم نغمه فراق سر می دادند و تو می دیدی که چگونه غنچه ها برای شکفتن پیش پای بلبل از هم سبقت می گرفتند.
باد دست می برد و گیسوان سروها را شانه می زد و با نخل ها از پیمانه دوستی آهسته نجوا می کرد. روزگار باد بود و باران، وقت باروری زمین بود و رعد آسمان، زمین به خود می بالید و نرگس ها مست بودند و بی قرار.
روز در تلاطم آخرین نفس خود، لحظه ها به سرعت سپری می شد و روز سوم دی ماه ۶۵ می رفت تا آخرین ساعت های خوش را به پایان برساند. قلب فرودگاه آبادان به تپش افتاده بود، زمزمه های خداحافظی انصارالله همراه با هق هق گریه های سربازان گمنام خمینی(ره) ملائکه را به تعجب و داشته بود و باند پرواز برای شهدای آینده آماده شده بود.
سرانجام لحظه حرکت گروهان غواص فرارسید. طبق معمول هر کس دست یکی را گرفته ومی گوید فلانی اگر رفتی شفاعت یادته نره، فلانی سلام ما را به شهدا برسان و...
به شهید حسین(کورش) نیازی گفتم در این آخرین لحظات یک یادگاری می خواهم دست در جیب کرد و مهر نمازش را هدیه داد تا با این عملش به ما اهمیت نماز را تذکر داده باشد.
سوار بر تویوتا بطرف جزیره مینو حرکت کردند و در کنار اروند خروشان پیاده شدند تا دقایقی دیگر به قلب سیاه دشمن بزنند شهید ماشاءالله ابراهیمی عجله ی خاصی داشت و فقط با یک روبوسی ساده راهش را گرفت و رفت.
هنوز زمزمۀ تلاوت قرآن از میان لب های شهید کریم سرابی بگوش می رسید... بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء گروهان به طرف خط براه افتادند از کنار یکی از سنگرها که رد شدند صدای روح بخش دعای توسل با صدای حاج صادق آهنگران بگوش میرسید. یا فاطمه الزهرا یا سیدة نساء العالمین ـ اینجای دعا را بفال نیک گرفته با قلبی مطمئن براه خود ادامه دادند.
لشکریان امام زمان(عج) برای اینک هنگام حرکت در آب از هم جدا نشوند، طنابی را آماده و به تعداد هر نفر گره ای را به فاصله یک متر روی این طناب زدند و گره اول را گذاشته بودند تا انشاء الله حضرت ولیعصر(عج) سرطناب را بگیرد و اصحابش را هدایت کند.
عملیات شروع شده بود و بسیجیان جان بر کف با یورشی جانانه از خط مقدم دشمن گذشته و به قلب سپاه بعثی زدند... فردا صبح هنگامی که به صف گردان پیوستم خبرها این بود: خون فرمانده گروهان غواص شهید جان محمد جاری در ساحل اروند، به جریان افتاد تا که به ابد راهش بماند...
راز نهفته تعجیل شهید ماشاالله ابراهیمی در آخرین نمازش آنجا که به نیروهایش فرمود "برخیزید که دیگر جای درنگ نیست، اینک زمان رفتن است" برای جاماندگان کاروان مرگ سرخ، وقتی روشن شد که ماشاءالله پس از جنگی جانانه چشم به آسمان دوخت و بسوی ملکوت اعلی پرکشید...
شهید جهان مالزیری به جهان دیگر شتافت، چرا که این جهان جای ماندن نبود و شهید شهرام کیخا با یک لبخند زیبا دلهای ما را همیشه داغدار کرد.و شهید ۱۵ ساله، حسین نیازی با زمزمۀ یا حسین(ع) در آخرین لحظۀ زندگی کوتاه و پربارش به سوی جایگاه ابدی رهسپار شد تا به ما بگوید هیچ نیازی به این دنیای پر معصیت ندارد...
شهید کریم سرابی رفت تا از سراب دنیای فانی به حقیقت محض الهی بپیوندد و شهید جهانگیر پاپی رفت تا با شهادت سرخ خویش نهال سبز اسلام ناب محمدی(ص) را جهانگیر کند.
و اینچنین بود که مردان مرد و شقایق های خونین و دلاوران عرصۀ آتش و خون، بعد از پرواز از فرودگاه آبادان به آسمان ارغوانی پر گشودند و رفتند تا ما بمانیم و بار امانت آنها را به دوش بکشیم... و امروز که دوباره به دیار عاشقان آمده ام هنوز هم نخل های بی سر و نهرهای جاری و اروند خروشان بوی عطر شهدا را در فضای خود دارد.
بر گرفته از وبلاگ : فدائیان رهبر - اندیمشک
زندگينامه شهيد حجت اله باراني بيرانوند
شهيد حجت الله بارانی درسال1316متولدشد.اودركودكي يتيمي بيش نبودوباغم بي پدري كه داشت همه اسارتهاوقيدوبندهاي خارج ازمحيط راتحمل كردوهمچون همه نسلهاي گذشته وپدران ونياكان خويش كشاورزي ساده بود.ازكودكي كه پدرخودراازدست داده بودنزدعمويش زندگي راباكاركشاورزي شروع كردوزندگي راادامه داد.درمرزسنين 25سالگي واردشركت صنايع فولاداهوازشد.درسنين 30سالگي ازدواج كردوتاقبل ازجنگ درصنايع فولادمشغول كاربود.باشروع جنگ تحميلي داوطلبانه براي نبردبادشمن بعثي باشغل رانندگي واردجهادسازندگي شد. او ازسنگر سازانی بود که برای محفوض ماندن همسنگران خود که آنها هم برای حفظ و دفاع از میهن و ناموس کشور خویش می جنگیدند ، سنگر می ساختند و خویشتن را همانند دیواری استوار و سرافراز در مقابل دشمن قرار می دادند .
اوهميشه فرزندانش رابه پاكي واخلاص دعوت ميكرد.عبادت ونيايش راتنهاعلاج رهايي انسان اززندگي دنيوي ميديد.
سرانجام اوهمچون شهيدان صدراسلام شربت شهادت رادرتاريخ 20/6/61در خونين شهرنوشيدوبه لقاءالله پيوست.

وصيت نامه شهيد
با سلام به امام امت وشهيدان راه كربلاي ايران زمين وملت هميشه بيدار.اينجانب حجت الله باراني متولد 1316ساكن انديمشك عضو جهادسازندگي مي باشم حال در جبهه حق عليه باطل به مبارزه با كفار هستم.اين را هم بايد عرض كنم كه من داوطلبانه به جبهه مي روم وجان ومال وزندگي را فداي خدا وامام واين امت هميشه درصحنه مي كنم.اگر شهيد شدم سلام مرا به امام امت برسانيدوبگوييد كه شهادت را با جان ودل خريدبگوييد فرمنت را با جان ودل خريد وجان بي ارزش خود را در اين راه آبياري كرد.بگوييد كه بعد از جان خود حاضرم كه شش فرزند كوچك وبزرگ خود را فداي اين اسلام گرامي واين آب وخاك پاك كنم من افتخار ميكنم كه شهادت اين گوهر الهي نصيبم ميگردد.به گفته امام شهادت بزرگ است من اگر لياقت آن را داشته باشم.پيام دارم به ملت رزمنده وكوبنده كه تا آخرين نفس با اين مزدوران ازخدا بيخبر كه درداخل كشور وخارج از كشوركه همان صداميانند بجنگيد وريشه آنان راازروي زمين برداريد.
اميدوارم كه پيروزي با ما باشد انشاء الله
زندگينامه شهيد شير علي خيری
شهيد شير علي خيري در سال 1350 در روستاي قيلاب ديده به جهان گشود . او در خانوادهاي مذهبي و اسلامي متولد شد . از همان بچگي علاقهاش نسبت به نماز و روزه زياد بود . اين شهيد عزيز به درس خواندن علاقة زيادي داشتند . تا سوم راهنمايي به درس خواندن ادامه داد و در بين امتحان دروس به جبهه رفت و شهيد شد اين شهيد عزيز به فوتبال علاقة زيادي داشت . و همواره در جبهه خانه و مدرسه به اين ورزش ادامه ميداد . ايشان بعد از سن بلوغ فعاليتشان را در مسجد و مدرسه شروع و بعد از آن پا در تشكيلات بسيج مستضعفين گذاشتند . تا اين كه سر انجام در راه اهداف عاليه اسلام به درجه رفيع شهادت نائل آمده اين شهيد عزيز عضو فعال پايگاه مقاومت بسيج بودند و هميشه طرفدار انقلاب و نسبت به گروهكها متنفر بود .
ايشان از هنگامي كه خودش را شناخت تمام شؤنات زندگيش طبق اسلام بود . و هميشه به امام و رزمندگان فكر ميكرد . اين شهيد بزرگوار 4 بار به جبهه اعزام شد و دفعة چهارم كه به شهادت رسيد در جبهه گروهان پل در يك مانور به ديدار لقاء الله پيوست آن شهيد در جبهه يك نيروي تكاور و زبده بود . و هميشه جزء خط شكنان به طوري كه در عمليات والفجر 8 و كربلاي 4 جزو غواصان بود و هنگام شهادت نيز آرپي جي زن بودند . از همه بيشتر به والدين و همسر خود احترام ميگذاشت . و با تمام فاميل رفت و آمد داشت و در كمك به دوستان نيز از خودش مايه ميگذاشت به طوري كه يك ماه قبل از شهادتش يكي از دوستان جان بازش را به تهران برد و تمام درمانش را انجام داد ايشان نمازش را در جبهه ترك نميشد و در تمام مراسمات شركت چشمگيري داشت و صداي گريهاش بلند بود . و هميشه ناله ائمه ورد زبانش بود به راحتي با مشكلات دست و پنجه نرم ميكرد . و از كار نميترسيد هر چقدر كه كاري مهم و يا مشكل بود . نيز با خودش وارد آن ميشد و حلش ميكرد قبل از شهادتش يكي از آرزوهايش اين بود كه نماز را به نوجوانان ياد بدهد و ميگفت : دوست ندارم از عمليات كربلاي 4 شهيد بشوم تا بمانم و نماز را به نوجوانان ياد بدهم و بعد شهيد بشوم كه بعد از همين كلاس نماز در پايگاه مقاومت داير كرد و به شهادت رسيد از لحاظ علمي در كلاس دوم راهنمايي شاگرد اول مدرسه شد و كلاس كه در جبهه بود و از نظر ورزشي تيم فوتبال را هدايت ميكرد . اين شهيد بزرگوار در سال 64 زن برادر خود را كه شوهر بزرگوارش شهيد شده بود ازدواج كرد . و از اين ازدواج با بركت پسري به دنيا آمد ايشان از هر نظر به همسرش رسيدگي ميكرد و بسيار او و دختر برادرش را دوست ميداشت و آن قدر كه به دختر برادرش محبت ميكرد به پسرش را محبت نميكرد و ايشان پسرش را بسيار دوست ميداشت و خاطرهاش هنوز در ذهنم است كه براي تولد سجاد پسرم تمام رزمندگان را به خانه دعوت كرده بود و آنها با شوخي و گفتارهاي خودشان خانة ما را پر از گرمي و نشاط كرده بودند . توصيه شهيد به همه و خصوصاً به مادرش چه زباني وحتي در نامه كه در جبهه مينوشت به پا داشتن نماز بود . اين شهيد بزرگوار همواره به اسلام خدمت ميكردند تا در سال 1365 در جبهه گروهان پل در يك مانور به شهادت رسيد .
وصیتنامه شهيد شير علي خيری
بسم الله الرحمن الرحیم
ولا تحسین الذین قتلوفی سبیل الله امواتا بل احیاءعند ربهم یرزقون .
آنانکه در راه خدا کشته شدند مپندارید که مرده اند بلکه زنده اند ونزد خدا روزی می جویند .
باسلام به امام عاشق وعاشقان امام وبادرود وسلام به خانواده های شهدا وصیتنامه خویش را آغاز می کنم .
بنام نامی خالق جانها خداوند قلم ها وبیانها
بنده در درجه اول برای رضای خدا به جبهه اعزام شدم واز ایزد منان خواهانم که مرا مورد بخشش قرار بدهد.سرکشیدم در دل دنیا وتنفسی عمیق کشیدم بوئی جز ء شهادت بر مشامم نمی رسد که مرا خوشحال کند با دل آگاه رو به جبهه اعزام شدم ودیدم هر چه جلوتر را نگاه میکنم روشن تر میشود وهرگاه به تماشای عقب ایستادم جزء گمراهی چیزی را نمی یابم پس دل زدنیا کندم وفکر کردم که باید باید این راه را بپیمایم تا به تنهایی آن که خداست خداست برسم یعنی یا پیروزی یا شهادت ودر نزد خدا رستگاری پس از پدر ومادر وهمسر گرامیم خواهانم که برایم ناراحتی بخود راه ندهید مگر ناراحتی آنها برای حسین واهلبیتش باشد که راه راست رابرای ما گذاشتند ورفتند ودر عوض خوشحال باشید که خداوند این چنین شما را آزمایش می کند وخوشحال باشید که این عظمت ر بمن عطا کرده تادر راهش قدم بردارم ودر جبهه حق بادشمنان بجنگم تااز امن دنیا رها شوم وبه آرزویم برسم واما از برادران وخواهرانم خواهانم که اولا” مرا ببخشیند وثانیا” به ایشان سفارش میکنم که در انتخاب را آزادی هستید ودر زندگی بادوراهی مواجه میشوید یکی راه هدایت ودیگری راه ظلمت حال …باکمک گرفتن از قرآن راهنمایی امامان راه هدایت را دنبال کنید تا رستگار شوید.ووصیت من به فامیلها ودوستان این که زیاد دنبال زندگی در این دنیا نروند زیرا ماروزی که از …به امر خدا متولد شدیم سخت وپاک وبرهنه چشم به این جهان گشودیم وروزی که هم از این دنیا …سفر کنیم جزء یک کفن چیزی همراه خود نخاهیم برد پس باصبر وایمان وفداکاری وایثار وجهاد درراه خدا توشه آخرت خویش را ببندید.نگذارید تابایاری ….کلیه مردم مسلمان ایران مژده می دهم که پیروزی خیلی نزدیک است واز ایشان خواهانم که از امام والایت فقیه وروحانیت مبارز خود اطاعت کنند تا مورد پسند پروردگار قرار گیرند.وای دوستان وپدر وادر وخواهران وبرادران وهمسرم بدانید که من با عشق بخدا به جبهه یعنی به دانشگاه الهی اعزام شدم ودوست دارم که در راه خدا به شهادت برسم وبه مردن در رختخواب پشت کردم ودوست دارم که با تنی خونین بدیدار حسینم بروم برای من ناراحت نباشید چون این آرزوی من بوده است وچند بیت شعر می نویسم به معنای ان توجه کنید.پدر ومادر وهمسر شمارا به ….سفارش می کنم .بدانید که خداوند صابران رابسیار دوست میدارد .واجر ومزد آنان نزد پروردگار بسیار عظیم است وقتی من مردم مرا در تاوت سیاهی بگذارید دستهایم را باز کنید تا بدانند چیزی به همراه نبرده ام چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند چشم براه بودم .روی قبرم تکه یخی به شکل صلیب بگذارید تابا اولین اشعه خورشید آب شود وبه جای مادرم برسر مزارم اشک ریزد .بهار رادوست دارم بخاطر طرافتش ؟ زمستان را دوست دارم به خاطر بارانش.
گلها را دوست دارم به خاطر عطر خوش بویشان .اما تو راه دوست دارم ای مادر نمی دانم چرا؟ وصیتی با خانواده عزیزم دارم که اگر من به این فیض عظیم نائل شدم از این دوتا یعنی فرحناز و سجاد یکی عکس بگیرید و آن بزرگ کنید و سر قبرم بگذارید و از دوستان وآشنایان وخانواده وتمامی کسانی که مرا می شناسند بااین وصیت مرا گوش می دهند می خواهم که یک روز نماز قضا صحیح برایم بخواند.خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی رانگهدار.مورخه ۲۹/۹/65
زندگينامه شهيد فريدون قيطاسي
کسانی در ميان اوراق و سطورمردان قبيله حق ، در آتش عشق ورنج و بلا مي سوزند و سپس قفنوس وار از خاكستر و جود خويش دو باره سر بر مي آورند . و شهيد فريدون قيطاسي مردي ازتبار اين قبيله بود اوكه در يكي از محله هاي " کوی شهدا "شهر انديمشك در سال 1350پاي به عر صه گيتي نهاده بود هديه خدا به مادر ي بود كه با استغاثه به در گاه خدا ، از او فرز ندي مي طلبيد كه قلب و روشني ديده اش باشد و عصايي براي تكيه گاه ايام پيري . چه اينكه روزگار اين يگانه فرزند را از ديدار و حمايت پدر براي هميشه محروم ساخته بود و شهيد اين خلأ را با مر دانگي كودكانه اش براي مادر كمرنگ مي كرد ، تا جايي كه از مادرش خواست براي آوردنش از مهد كودك به خانه ، به دنبالش نيايد و مي گفت : من ديگر بزرگ شده ام و خودم مي توانم به خانه بر گردم . او با جنگ و انقلاب بزرگ مي شد ودوران كوكي را پشت سر مي نهاد ، و يتيمي در دانگي در رفتار او با اطرافيان و همسالان نه تاثيري ناپسند كه اثري سازنده و مطلوب به جاگذاشته بود تا حدي كه بعضي ها آرزو داشتند كه همه بچه فاميل مثل فر يدون با شند . معلم روزگار به او آموخته بود كه دو روزه گذراي دنيا را كه چه سخت براي او ومادرش مي گشت مي توان با توكل و عشق به پروردگار و سعي وهمت مردانه پشت سر نهاد و اين چنين بود كه در كنار تحصيل در باطري سازي به كار مشغول شد و ابعاد وجودي خودرا به گونه اي شكل ميداد كه گاه در مقام دلداري مادر از او ميخواست كه در سختي ها به خدا توكل كند ، رابطه او با خدا وپرداختن به ذكر ونماز وعشق عميق وناب نسبت به ائمه ودوستي و علاقة بي انتها به امام خميني (ره ) بُعد ديگري از وجود نازنين او را پروراند كه با عث گرديد درسنين پايين نوجواني شهادت طلبي كه شيوة راستين اولياء ا… است چنان در وجودش ريشه پروراند كه به حال شهدا غبطه ورزد ، او شهدا را همجوار ائمه مي دانست و سر انجام براي دست يابي به آرزويش كه سعادت و خوشبختي برد راهي جبهه شد همانجا كه شايد كو تا هترين راه رسيدن به خدا و آرزو هاست .
روزي كه مي رفت مادر به رسم بدرقه با ريختن آب پشت سرش “ او را وداع گفت و شهيد قول داد كه بر گردد و اگر هم بر نگشت بالاخره روزي مادر به طرف او خواهد رفت . آري مادر تمام سر مايه و دارايي خود را كه با نقد جواني و عمر از خدا و حضرت ابو الفضل (ع) هديه گرفته بود روانه جبهه ساخت تا فرداي قيامت شرمنده چشمان معصوم ام الائمه (س) نباشد. و شهيد عاقبت درسال 1365 در عملیات كربلاي پنج در حالي كه در صبحي روشن كنار سنگر ايستاده بود و افق دور دست را مي نگريست از ناحيه سر مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و خون پاكش درون سنگرجاري شد و آنگاه بود كه هم زمان به شهادت او پي بر دند . او رفت و در جايي مأوا گرفت كه پروردگارش و عده داده بود.
يادش گرامي و روحش پر رهرو باد
«یا حسین»، اولین کلمه پس از 15 روز بیهوشی
شهید حسینعلی پور اسحاق از رزمندگان شهرستان هزار شهید اندیمشک تولد:1/7//1346- اندیشمک شهادت:21/9/1360- عملیات طریق القدس محل دفن: اندیمشک (قطعه قدیم)

15 روز بود که بیهوش افتاده بود روی تخت.
گفتند به هوش اومده خودتون رو برسونید.
با پدرش رفتیم بیمارستان. انگار داشت اشاره می کرد. تشنه بود.
آب که به لبش رسید حالش عوض شد. شاید یاد تشنگی امام حسین علیه السلام افتاده بود.
شروع کرد به یا حسین علیه السلام گفتن.
بعد از 15 روز بیهوشی این اولین کلمه ای بود که به زبون آورد. هنوز داشت یا حسین علیه السلام می گفت که شهید شد...
راوی: مادر شهید حسین علی پور اسحاق
خاطرات عملیات والفجر مقدماتی قسمت ۱ و ۲ و ۳
نگارنده: عبدالرحیم پارسافرد
گروهان را جمعی از مستان دلداده تشکیل داده بودند، نیروهایی زبده، با اخلاص و دوست داشتنی از شهرستان هم جوارمان اندیمشک، که در میان آنها گل های خوشبویی مانند شهید عزیز مسعود اکبری، شهید خوانساری، پیشکسوت عزیز علی آقا جمالی فر فرمانده با اخلاص سپاه ناحیه شوش و اندیمشک، دوست با وفا رحیم چگله، علی آقا قربانی، سردارعباس عیدی، محجوب سفر کرده محمد یوسفی، شهید علی طاهری و……گروهان را همراهی می کردند .

منطقه ای که به ما داده شده بود تا حدی بحرانی و عمل کردن در آن نقطه مشکلاتی را به همراه داشت، احساس می کردیم که برای نیروها، گردابی سخت بوجود خواهد آمد و امکان وجود تلفات زیاد در آنجا بسیار محتمل بود. موضوع را با فرمانده ی گردان مطرح کردیم، دیدیم که خود آقای حداد نیز به این مسئله وقوف کاملی دارد ولی از آنجایی که ایشان فردی بسیار مقید بود گفت: بالاخره تکلیفی است که باید انجام بشود ما که برای خودمان جنگ نمی کنیم، هرچند که آن طرح نیز بار دیگرعوض شد ومقداری ملایم ترگردید ولی این بار نیز مانند مراحل قبلی، فرماندهان گروهان ها مجددا نسبت به توجیه عناصرگروهان وفرمانده دسته ها اقدام کردند ،موقعی که داشتم فرماندهان دسته را توجیه می کردم شهید حسن با همه خوشرویی و خوش اخلاقی ای که داشت و با خنده ای همراه با صلابت گفت: مش رحیم اینجا که یک مثلث مرگ است. صداقت امر اینکه من دوست نداشتم قسمت مشکل کالک را با نیروها و فرمانده دسته ها مطرح کنم فلذا از آن صحبتی نکرده بودم. ولی حسن با تیز بینی خاص خود مو را از ماست کالک بیرون کشید و در جلسه توجیهی مطرح کرد، چاره ای نداشتم، من نیز مانند فرمانده ی گردان اعلام کردم که عمل کردن در این نقطه این مشکل را دارد ولی ما بدنبال اجرای تکلیف هستیم و نه گرفتن نتیجه و در عین حال با اشاره ای که به حسن کردم او را از ادامه دادن حرفش منصرف کردم، نکته جالبی که وجود داشت اطلاع کامل عزیزان حاضر در جلسه از وجود کار در نقطه خطرناک منطقه عملیاتی بود و با این وجود بدلیل احساس دین وادای تکلیف نقشه جدید را پذیرفته و برای اقدام آماده بودند.
مرحله ی آخری که تغییرات در نقشه ها و کالک ها بوجود آمد و تاییدیه عملیات داده شده بود بنا گردید که فرماندهان گروهان ها و دسته ها برای توجیه نهایی توسط مسئولین اطلاعات گردان که در راس آنها شهید سرافراز محمد رضا ترابی قرار داشت به خط مقدم برویم. ادامه دارد….
متن کامل در ادامه مطلب :
بر گرفته از سایت وزین رایحه rayehe5.ir
ادامه مطلب
زندگينامه شهيد محمد جواد گرامی مقدم
شهيد محمد جواد گرامی مقدم در سال 1339 در شهرستان انديمشك در خانوادهاي متدين ديده به جهان گشود . وي از همان دوران كودكي تحت تربيت صحيح پدرش قرار گرفت .
چون مادرش فوت كرده بود . هنگامي كه از مادر صحبت به ميان ميآمد ، اشك در چشمانش حلقه ميزد . بخاطر همين تمام محبتش را نثار پدر پيرش ميكرد . ايشان نسبت به ديگر برادران صبورتر و آرامتر و مقداري خجالتيتر بود . در ميان مردم به نجابت معروف بود . و همه كساني كه با او آشنايي داشتند . به او اطمينان كامل داشتند .

شهيد در زمان انقلاب كتابهاي مذهبي را تهيه ميكرد . و ميخواند و در راهپيمائيها شركت ميكرد . وقتي امام دستور داد سربازها سربازخانهها را ترك كنند . سرباز بود . و شبانه فرار كرد . و به خانه برگشت . تحصيلاتش را تا چهارم نظري ادامه داده بود . او با مخالفين اسلام و انقلاب به شدت برخورد ميكرد . با افراد مغرض و معاند دشمن بود . عكسالعمل ايشان در برابر مشكلات چون كوه استوار و مقاوم بود . وي فعاليتهاي اجتماعي خود را در مساجد و پخش اعلاميههاي امام آغاز كرد . تابع محض ولايت فقيه بود . وي 20 ساله بود ، كه از طرف بسيج به جبهه اعزام شد ايشان مهندسي رزمي در گروه تخريب خدمت ميكرد . محمد جواد سرانجام در تاريخ 61 در عمليات بيت المقدس در شهر خرمشهر به درجه رفيع شهادت رسيد .
برای اولین بار چندنظر از طرف بازدید کنندگان وبلاک یاد شهیدان و رزمندگان دفاع مقدس اندیمشک را در یک پست جدا می گذاریم تا با اینکار عزیزانی تشویق شوند تا اگر مطلبی یا نوشته ای یا خاطره ای از این آیه های نورانی دارند برای وبلاک شهدای اندیمشک و بنام خودشان ارسال نمایند.
اول –
جمعه 6 دی1392 ساعت: 19:28 توسط:سید
سلام ممنون
از اینکه این همه نام نورانی را در سایتتان زدید . تشکر می نمایم واقعا خاطراتی برایم زنده شد . از تک تک این اسما قشنگ و زیبا .
انگار همین الان بود بچه ها گفتند علیجان تو معبر افتاده . و پیکر مطهرش جا مونده و بچه ها برگشتن به عقب بیارنش .
الان چهر های نورانی شان جلو چشمم مجسم شده . لبخندهای علیجان ، علیمحمد، بردی ،عصاره و خبلی از نگینهای اندیمشک برای شادی روحشان صلوات .
دوم –
یکشنبه 8 دی1392 ساعت: 22:16 توسط:محمدرضا زیوداری
با سلام
در عملیات والفجر مقدماتی قبل از عملیات یک قبری کنار چادر های درست کرده بودیم بیشترین مقداری که در آن بودم از دو ساعت بیشتر نشد ولی به یاد دارم شهیدان خوانساری و مسعود اکبری بارها از شب تا صبح در آن خوابیدند و آرزوی شهادت کردند و به آرزوی خودشان رسیدند و چهره های نورانیشان کاملا مشخص بود .
سوم –
سه شنبه 10 دی1392 ساعت: 21:26 توسط:بسیجی پایگاه امام جعفر صادق
سلام و دورود خدا بر شهیدان و امام شهیدان
سلام یادت بخیر بهمن جان یاد شب و روزهای پایگاه امام جعفر صادق (ع) بخیر یاد عمو یار احمدی بخیر یاد شهیدان پایگاه بخیر /
یاد اون روزهایی که با منافقین در گیر می شدی و روشونو کم می کردی.
هرگز یادم نمی رود شب های جمعه با اون رادیوی کوچیک جبیبیت دعای کمل گوش می کردی در زیر درخت کنار مسجد و زار زار از خوف خداوند گریه میکردی . بهمن جان التماس دعا .
چهارم –
چهارشنبه 25 دی1392 ساعت: 12:50 توسط:جامانده
سلام
نام وبتون نام یکی از شهرهایی هست که وقتی دیدمش این اسامی رو در خود مستتر داشت و دلم رو برد اونجاها.
اندیمشک دزفول دهلران موسیان زبیدات دشت عباس و ...
خلاصه دلم یهو هوایی شد.
..................
قصه عشق را باید با غروب بود تا دانست و با هوای ابری پاییزان و با مرغی که به ناچار
پشت میله های بی احساس قفس نغمه سرایی می کند. ماجرای غم انگیز ما را در
محفل شمع و پروانه بایستی شنید و با لبخندهایی پیوند خورده با اشک و در آه
سوزان شنهای داغ دیده ... باز دلم هوای شلمچه کرده است
پنجم –
جمعه 27 دی1392 ساعت: 19:28 توسط:از حوالی زاگرس
سلام
خواندن مطالب شما واقعا روح ایثار و مردانگی را در تک تک همه ما
بیدار میکند.
مطالب ارزشمند وبلاگ شما به راستی نه تنها یاد همه شهدا را در دلها زنده میکند،بلکه یاد آور این مطلب است که این شهر چه شیرمردانی را در خود پرورش داده که برای دفاع از سرزمین خود
جان خود را تقدیم مام میهن و اسلام نموده اند.
کاری بسیار قابل تقدیر و ستایش انجام میدهید خداوند باری تعالی با شهدا محشورتان گردانند.
اجرتان با سید و سالار شهیدان.
ممنون و سپاسگزارتم
زندگينا مه شهيد قاسم صارميان
شهيد قاسم صارميان در سال 1345 در خانوادهاي مذهبي و مسلمان به دنيا آمد او از همان اوان كودكي پدر خود را از دست داد واز نعمت پدر محروم شد . در دوران مدرسه با معلمين واولياي مدرسه رابطه اي خوب وصميمي داشت ودانش آموزي كوشا در مدرسه بود . اوقات فراغتش را بيشتر در بسيج ومسجد بود .
اخلاق و رفتار بسيار خوبي داشت وهيچ كس از او آزار نميديد . شهيد صارميان هم درس ميخواند وهم برا ي ابرار معاش جوشكاري ميكرد وكمك خرج خانواده بود . هميشه كارهاي شخصي اش را خود انجام ميداد وحتي لباسهايش را خود مي شست .
قبل از انقلاب در تظاهراتها همپاي مردم ودوشادوش آنان در صف اول جهاد ومبارزه بود ، امام راهمچون پدري پير ومهربان دوست داشت .پس از شروع جنگ راهي جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد تا به فرمان پير مرشدش پاسخ گفته باشد. در جبهه آرپي چي زن بود ودر صف اول عاشقان . سرانجام اين بزرگوار در عمليات رمضان در سال 1361 در حاليكه تنها 16 سال از عمر شريفش ميگذشت با فرياد يا حسين (ع) به شهادت رسيد وپيكر پاك ومطهرش پس از 14 سال در سال 1375 به ميهن وآغوش شهرش انديمشك باز گشت ودر ميان جمعيت انبوهي از مردم شهيد پرور انديمشك به خاك سپرده شد

نامهاي از شهيد قاسم صارميان
سلام بر خانوادة عزيزم اميدوارم كه حال شما خوب باشد . و اگر حال شما خوب باشد . در اين جا حال من بهتر از خانواده شما است . اميدوارم آن نامة اولي بدست شمار رسيده باشد . امروز كه اين نامه را مينويسم همة وسايلم را گرفتهام و اين شاالله تا بعد از ظهر ما در جبهه هستيم . از آن موقعهاي كه به جبهه اعزام شدم ، ما را به پادگان آموزشی و تا حالا تمام دورهها را ديدهايم و امروز كه اين نامه را مينويسم ميخواهيم به خط اول اعزام شويم كه تا دو سه شب آينده حملهاي در پيش است و ما در آن حمله شركت داريم به مادرم بگو كه ناراحت من نباشد ما خيلي جاي راحتي داريم ما را قسمت نگهباني كردهاند و من و چند نفر ديگر قسمت اركان هستم . اركان يعني بردن مجروح و حمل شهيد و تخلية اسرا و حمل مهمات و تداركات است كه ما پشت جبهه هستيم و موقعهاي به خانه بر ميگردم كه پايم به خاك بعثي بصره به خورد راستي فرمانده حمله را تا رود خانة دجله طرح ريزي كردهاند گمانم رودخانهاي كه حضرت عباس ميخواست مشكل آب را از آن پر كند كه دشمنان مشك را سوراخ كرد . و نگذاشتند كه آب به ياران برساند حالا ما آن رود خانه را روي مسلمانان باز ميكنيم تا از آشاميدن آب سير شوند راستي دو تا از رفقاي منوچهر هم در اين حمله هستند . كه وقتي وارد شدند سراغ مرا ميگرفتند آنها را ديدم و خيلي خوشحال شدم سلام مرا به مادرم و تمام افراد خانواده برسانيد .
خداحافظ به اميد ديدار – دوستار شما قاسم صارميان
زندگینامه شهید علی جان چشنی
شهيد عليجان جشني در سال 1348 شمسي در يكي از روستاهاي توابع استان ايلام در خانواده اي مكتبي و مستضعف به دنيا آمد پس از سپري شدن دوران كودكي در دبستان همان روستا مشغول تحصيل شد در سال 1355 هنگامي كه خانواده اش به شهرستان انديمشك مهاجرت كردند وي نيز راهي آن ديار شد و در آنجا اقامت دائم گزيد ادامه دوران دبستاني را در يكي از دبستانهاي شهر پشت سر گذاشت و پس از آن جهت ادامه تحصيل در مدرسة راهنمايي شهيد مطهري ثبت نام و مشغول تحصيل شد . شهيد در سن خردسالگي پدرش را از دست داد و بي سرپرست شد .وي در تمام تظاهرات و راهپيمايي ها همگام با ديگر همشهريان فعاليت داشت . او به كسب معارف ديني و الهي و تبليغ احكام اسلام وياديگري كلام قرآن مجيد و آموزش آن به ديگران بخصوص فشر جوان علاقه و اشتياق فراوان داشت با وجود آنكه تحصيلات خود را در دبيرستان مولوي ادامه ميداد و در حوضه علمية شهر جهت آموختن دروس طلبگي ثبت نام ومشغول شد. در سال 1364 شهيد عليجان و برادرش شهيد علي محمد در گردان حمزه سید الشهدا از لشکر 7ولیعصر (عج) در عملیات والفجر 8( آزاد سازی فاو) شرکت نمود که در همين عمليات شهيد عليجان برادرش علي محمد را كه همراه او بود از دست داد ه به شهادت رسيد.
از همين موقع بود كه عشق عليجان براي رفتن و تداوم خون شهيدان بخصوص ادامه راه برادرش علي محمد اوج گرفت . در پايگاه مقاومت مسجد امام حسين(ع) فعاليت فراوان داشت ودر مسجد امام رضا(ع) نونهالان انقلاب اسلامي را آموزش قرآن و احكام اسلامرا به آنان مي آموخت.
در عمليات هاي مختلف به خصوص عمليات نصر4 و والفجر10 در غرب كشور و عمليات بيت المقدس در جنوب شركت داشت. دراين اواخر با وجود اينكه سپاه منطقه با رفتن وي به جبهه موافقت نكرده بود ولي شهيد با اصرار فراوان يكماه ماموريت گرفته و راهي جبهه هاي حق عليه باطل شد تا اينكه در تاريخ 1/4/67 در منطقه عملياتي غرب كردستان منطقة رشن در حالي كه شهيد با چندين تن كه براي شناسايي موقعيت دشمن به آنجا رفته بودند با مين برخورد كرد وبر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد.
وصيتنامة پاسدار شهيد علي جان جشني
الحمد لله الذي هدينا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدينا الله .
سپاس خداي را كه ما را هدايت فرمود به راه راست ، بدرستيكه اگر او ما را هدايت نمي فرمود و خود را در نمي يافتيم ، خدايا خداوندا تو را شكر مي كنم به خاطر اينكه توفيق جهاد در راهت را نصيب من كردي و آن شعور را به من دادي تا بتوانم خوبي ها را از بد ناحق تشخيص دهم و پا در عرصة پيكار گزارم .
پروردگارا تويي كه به من درس دادي اكنون آنچنان ايماني اعطا كن تا بتوانم مسؤليتي را كه شهدا با ريختن خون خود بر گردنم گذاشتند را تا اندازه اي ادا كنم . بار الها از تو استعانت مي جويم تا دستم ، پايم ، زبانم ، فكرم و فطرتم جز رضايت تو را نطلبد .خدايا سعادت و خوشبختي خويش را در آمرزش و مغفرت از جانب تو مي دانم . الهي قلبم پوشيده از زنگارهاي جهلو خرافات است . خدايا تو خود آنرا با نورانيت بودنت روشن بگردان زيرا كه تو نور سماوات و ارضي . خدايا ما بسيجيان اگر اين لباس را به تن كرده ايم به عشق شهادت و جهاد است و دوست نداريم كاروان سرخ امام حسين (ع) بگذرد و ما از اين غافله عقب بمانيم .
متن کامل وصیتنامه در ادامه مطلب:
ادامه مطلب
وصيت نامه شهيد محمود رضا شهرياني
ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص .
سلام بر امام ، پير جماران كه با رهبري خود اسلام را زنده كرد و با سخنان خود دنيا را به لرزه انداخت ، سلام بر امت قهرمان پروري كه با استقامت و دلاوري تو طعه هاي دشمنان اسلام را در هم مي شكند .
درود بر ملتي كه نظيرش در تاريخ و جود نداشته است ، آگاه باشيد كه تا نابودي كامل آمريكا صهيونيسم توطئه هاي آنان وجود دارد ، به اسلام چنگ بزنيد ، مسجد ها را پر كرده صفوف نماز جماعت و جمعه را محكم تر نمائيد ، دعاهي كميل را فراموش ننمائيد .
در صف هاي جهاد عليه مستكبرين و كافران و منافقين شركت نمائيد . چه زيباست جواني كه هنگام نماز گلولة دشمن بر مغز او نشسته و خون سرخ بر سيمايش نقش مي بندد . راستي اينان چه خيال كرده اند ، ملتي كه شهادت دارد اسارت ندارد . چرا مانند حّر به خود نيامده ونمي آيند چرا حق را نمي بينند مگر زندگي دنيا و لعب و لهب هاي آن چه ارزشي دارد كه بخاطر آن فجيح ترين جنايات را انجام مي دهند ، خانه هاي مسكوني را بمباران
مي كنند ، پاسداران و به قول خود حزب الهي ها را ترور كرده و از بچة كوچك تا پير مرد را به شهادت مي رسانند . اينان نمي خواهند باور بدارند كه اين امت فقط رهبري امام خميني اطال امه عمره را قبول داشته و فقط سر در برابر خدا فرود مي آورند. تقصيرشان نيست . ( صم بكم عمي فهم لا يرجعون ) .
من با ايمان كامل به امام و اسلام و خداي خود ميروم شايد يا با كشتن اين مزدوران يا با خون خود دين خود را نسبت به جامعه و اسلام و خداي خود ادا نموده بلكه خدا توفيق آمرزش و رحمت واسعه اش را نصيب من بدارد . و از گناهاني كه در گذشته انجام داده ام در گذرد . زيرا به رحمت و آمرزش او اميد دارم و ميدانم كه اگر كسي از صميم قلب از گذشتة خود پشيمان باشد خدا نيز بسوي او باز خواهد گشت انشاء الله .
خدايا خود مرا توفيق طاعت و بندگي و دوري از معصيت و در نهايت توفيق شهادت در راه خودت را به من عطا بفرما چرا كه هر كه را دوست داشته اي به شهادت رسانده اي .
در پايان سخنانم از شما امت اسلامي مي خواهم كه رهبري امام را همچنان به گردن نهاده و فرامينش را اطاعت نمائيد ، با گروهكهاي باطل و منحرف در ستيز باشيد كه اينان عروسك كوكيهاي آمريكا و شوروي هستند
از دوستان و آشنايان تقاضا دارم اگر حقي را از آنان پايمال كرده ام و يا چيزي پهلوي من دارند كه نمي دانم مرا ببخشند و عفو نمائيد .

سخني چند با خانواده ام :
مادر عزيز مي دانم كه شبهاي بسيار بر بالينم شب نخوابي كردي و رنجها متحمل شدي ولي تو امانتي داشته اي كه بايست پس از درخواست صاحب امانت به او بدهي اگر در حق شما كوتاهي كرده ام مرا ببخش و در جلوي مردم برايم گريه نكن كه من مانع احساسات مادرانه ات نمي شوم .
پدر مهربانم از زحماتي كه براي بزرگ كردن من كشيده اي سپاسگذارم و از تو مي خواهم كه از امام پيروي كرده و انقلاب را حمايت نمايي.
خواهر عزيزم حجابت را حفظ نما و همچون زينب زندگي نما . برادر عزيزم به عاقبت خود بينديش كه روزي بايد درمحضر خدا حساب پس بدهي و چه بهتر كه از همين حالا براي منزلگاه ابدي خود توشه و وسايلي آماده نمايي كه عِقاب خدا خيلي سخت است . تا آنجائيكه بياد دارم كسي پهلوي من چيزي ندارد بجز خواهر كبري خورشيدي كه پول دوربين عكاسي كه از او گم كرده ام را به او بپردازيد .
در شب هاي جمعه از من يادي كرده و سوره اي از كلام الله مجيد را برايم بخوانيد .
مرگ بر آمريكا و شوروي و ديگر ابر قدرتها . مرگ بر صهيونيزم جهاني و منافقين كوردل و ديگر گروهكهاي منحرف . زنده و جاويد باد حكومت الله.
درود بر خميني بت شكن ياور مستضعفان .
در پايان از شما خواهشمندم در صورت امكان سلام مرا به امامم برسانيد .
والسلام علي من التبع الهدي
محمود رضا شهرياني 8/8/61
زندگينامه شهيد غلامحسين شعباني
شهيد غلامحسين شعباني فرزند حسين در سال 1328 در هنگامي كه ظلم و ستم رضا شاهي بيداد ميكرد ، چشم به جهان گشود . هنوز طعم محبت پدر را نچشيده بود . كه پدرش را از دست داد ، بعد از مدت كوتاهي بدليل اين كه تنها فرزند خانواده بود و مادرش ميبايست به رسم آن زمان ازدواج مينمود سرپرستي وي به عمويش سپرده شد ، دست و پنجه نرم كردن با سختيها و مشكلات زندگي ، از وي فردي : سالم ، شجاع ، متدين ، مبارز و . . . ساخته بود و از چنان تعليمات صحيح انساني برخوردار بود كه اهل محل از شجاعت و غيرت ايشان دم ميزدند .شهيد علي رغم اين كه سنش براي رفتن به سربازي كم بود ، پيش از موعد مقرر به سربازي رفت ، بعد از پايان سربازي تصميم به ازدواج گرفت ، بعد از يافتن كار ازدواج نمود كه ثمرة آن 2 پسر و 3 دختر ميباشد .
در اين زمان خوانين و عمال شاه به مردم ظلم و ستم مينمودند و مردم را آزار و اذيت و املاك آنها را تصرف ميكردند . ايشان با شجاعت تمام با خانها به مبارزه پرداخت تا جايي كه يكي از خانهاي آن زمان املاك پدر شهيد را تصرف كرد ، با توجه به اين كه شهيد مبارزات فراواني را با خانها داشت ولي نتوانست آن طور كه بايد حق خود را بگيرد .
بدليل اين كه وي از استعداد و هوش فراواني برخوردار بود حرفة برق كاري را آموخت و در شركت آسا كه در حومة شهرستان انديمشك بود مشغول به كار شد .
در گرماي طاقت فرسا علاوه بر كار واجبات را ترك نمينمود ، به افرادي كه نيازمند و محروم بودند كمك مالي ميكرد و اگربرق كاري داشتند به صورت رايگان براي آنها انجام ميداد و تا جايي كه ميتوانست بدون اين كه كسي متوجه شود به افراد نيازمند كمك مينمود .
خصوصيات اخلاقي وي زبان زد خاص و عام بود ، از جمله اين خصوصيات ، مهماننوازي ايشان بود ، وي با خانواده خويش بسيار مهربان بود گذشت فراواني داشت ، بعد از فراغت از كار وقتي به منزل ميآمد مابقي وقتش را با فرزندانش ميگذراند ، با آنها بازي ميكرد ، آنها را به پارك ، بازار و . . . ميبرد و در كنار مسايل تفريحي واجبات را به آنها ياد ميداد . در رابطه با نماز اول وقت و جماعت بسيار تأكيد ميكرد و اكثر اوقات نماز را در مسجد به جماعت ميخواند و پسر بزرگش را نيز همراه خود به مسجد ميبرد . در مورد گرفتن روزه و خواندن قرآن بسيار به فرزندانش توصيه مينمود .
به ائمه معصوم و پيامبران عشق ميورزيد ، در روزهايي همانند ايام محترم و . . . با عشق تمام و از سر سوز با پايي برهنه و پوشيدن لباس سياه به عزاداري ميپرداخت ، هنگام زيارت امام رضا (ع) با تمام وجود اشك ميريخت و روي هم رفته عاشق اهل بيت (ع) بود .
اگر متوجه ميشد از همسايگان و دوستان به چيزي نياز دارند بدون اين كه كسي متوجه شود به آنها كمك ميكرد بعدها آن افراد اين مسايل را بازگو مينمودند . به راستي كه بيشتر خصوصيات خوب اخلاقي را دارا بود .
با شروع مبارزات انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره) ايشان يكي از حافظان انقلاب بود ، وي علاوه بر شركت فعال در راهپيماييها ، خانوادة خويش را تشويق به اين كار ميكرد . در محلهاي كه زندگي ميكرد پليسهاي وطن فروشي بودند كه او و خانوادهاش را آزار ميدادند حتي يك شب يكي از اين پليسها گلولهاي را به طرف منزل وي شليك كرد كه گلولة فوق به تانكر آب منزل آنها اصابت كرد .
بحمدا . . . بعد از مبارزات و جان فشاني مردم شريف ايران بالاخره انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد . با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران شهيد يكي از اعضاي فعال بسيج بود . و در بسيج مركزي – مساجد امام جعفر صادق (ع) و محمدي فعاليت ميكرد و شبها از اموال مردم شهر محافظت مينمود . بعد ازمدتي ، ديگر روح والاي وي تاب ماندن در شهر را نداشت و عازم جبهه گشت تا با دشمن زبون مبارزه كند . وي عاشق اسلام ، انقلاب ، امام و ولايت فقيه و ارزشهاي انقلاب بود و همين مسائل بود كه وي را بارها عاشقانه عازم ميدان جنگ كرد . در عمليات بيتالمقدس در جبهه حضور داشت ، عليرضا علاقة وافر به خانواده و فرزندانش ولي روح والاي شهيد ديگر در اين سراي فاني تاب نميآورد ، تا اين كه بعد از دفعات مكرر حضور در جبهه در عمليات رمضان در جبهههاي نبرد حق عليه باطل شركت كرد و در اين عمليات در تاريخ 26/4/61 در منطقة شلمچه مفقودالاثر شد و بعد از گذشت 14 سال در مورخة 2/8/75 پيكر مطهرش به آغوش خانوادهاش بازگشت و اين كبوتر خونين بال بعد از چهارده سال در جوار همرزمان شهيدش در بهشت زهراي انديمشك به خاك سپرده شد
وصيتنامه شهيد غلامحسين شعباني
با درود بر پيامبران و امامان و سلام به رهبر كبير انقلاب و درود بر شهيدان راه حق كه با خون خويش نهال انقلاب راآبياري كردند و با سلام و درد به خانوادة شهدا و ملت شهيد پرور ايران و ملت عزيز شهيد پرور ، همانطور كه امام مي فرمايد بر ما تكليف است كه به جبهة جنگ برويم و از حريم اين مملكت اسلامي دفاع كنيم تا كافران نتوانند بر خاك كشور اسلاميمان تجاوز كنند . ما كه دگر در اين جهان نيستيم از جوانان عزيز تقاضا داريم كه تداوم بخش راه شهدا و براي مستحكم ساختن انقلاب كوشا باشند . و هيچگاه امام امت را تنها نگذارند و از خانوادة خويش مي خواهم كه راه من و راه حق را در پيش بگيرند و لحظه اي از انقلاب قافل نباشند و ادامه دهندة راه شهدا باشند .
در ضمن مقداري بدهكاري دارم كه آنرا هر طور شده به صاحبانشان بپردازيد و مقداري از مردم پول طلب دارم كه برايشان كار كرده ام و نيمه كاره مانده است و هر چقدر كه در مقابل كار دادند بگيريد و كم يا زياد نكنيد .
به كلية دوستان ، فاميل و آشنايان سلام مي رسانم و اگر از من ناراحتي ديده اند مرا ببخشند و به پدر زنم سفارش مي كنم كه در نبودن من از زن و فرزندانم مراقبت كند و نگذارد تنگي بكشند .والسلام با آرزوي پيروزي و طول عمر براي رهبر كبير انقلاب امام خميني 10/2/61 غلامحسين شعباني
زندگي نامه شهيد خليل مهروش
شهيد خليل مهروش در سال 1337 در خانواده اي مذهبي در شهرستان انديمشك به دنيا آمد.دوران كودكي را در همان شهر و در دامن پر مهر و محبت مادر گذراند . در سن شش سالگي وارد مدرسه شد پس از پايان دوره ابتدائي و راهنمائي در دبيرستان مولوي ثبت نام نمود و در همان دبيرستان موفق به اخذ ديپلم شد . او از كودكي عشق به مذهب را در خود نمايان ساخت ، هميشه نماز را با خضوع و خشوع مي خواند .
فعاليتهاي مذهبي ، سياسي خود را همزمان با شروع نهضت بزرگ اسلامي آغاز كرد . در راهپيمائيها و تظاهرات شركت فعال داشت . پخش اعلاميه هاي امام و تكبير گوئي شبانه از كارهايي بود كه شهيد در دوران انقلاب انجام مي داد بسياري از شبها كه امنيت شهر در دست جوانان بود ، او و ديگر دوستانش از خيابانهاي شهر پاسداري مي دادند.
بعد از پيروزي انقلاب كه منافقين فرصت يافته و دست به توطئه مي زدند، او با تمام قوا به پاسداري از انقلاب پرداخت و با رفتار بخصوص خود و با متانت و خونسردي بسياري از دوستانش را كه در راه كرج قرار گرفته بودند به راه راست هدايت كرد.
پس از آن مدتي در بخشداري انديمشك در مركز گشترش(قسمت ساختماني) فعاليت كرد . او كارش را براي خدا مي كرد و هيچگاه از خود تعريف نمي كرد ، هميشه به ياد مرگ بود و قيامت را در نظر داشت و به اطرافيانش نيز توصيه مي كرد كه بيشتر به دنياي آخرت بيانديشند.
با شروع جنگ تحميلي در امر تداركات و آذوقه رساني به رزمندگان اسلام كمك مي كرد ، زمانيكه ارتش جمهوري اسلامي ، متولدين 1337 را به خدمت احضار كرد با كمال ميل و رغبت به خدمت مقدس سربازي شتافت پس از پايان دوره آموزشي خود به جبهه شوش اعزام گرديد . با شروع عمليات فتح المبين در اين عمليات شركت كرد و پس از پايان عمليات به مرخصي آمد و پس از ده روز دوباره عازم به جبهه و اينبار براي آزادسازي خرمشهر راهي شهرهاي جنوب شد و در عمليات عظيم بيت المقدس شركت جست.
و سرانجام او در روز28/2/61 در يك عمليات پيشروي بيت المقدس بر اثر تركش توپ دشمن بعثي به فيض عظيم شهادت نائل گرديد.
وصيتنامه شهيد خليل مهروش
اينجانب خليلمهروشسرباز وظيفه ازجبههكرخهكه بعدازيكسال وچندماه انتظاربالاخره روزوساعت موعودفرارسيد روزي كه تمام ملت ايران پابرهنه هاي تاريخ كه زيرچكمه هاي ابرقدرت هاي زمان حقشان خورده شده به انتظارنشسته اندومن مي دانم كه براي رزمندگانكه الگوي آنهاامام حسين سرورشهيدان است به دعامشغولند.
بلهمن مي دانم كه دراين حمله كهآخرينسنگرهايتمام ابرقدرتهافروخواهدريخت ومسلمانان عراق راازاين رژيم نفتي وابستــه به شركتهــاي چند مليتيآزادخواهندكردومن مي دانــمكهمرگتمام ابرقدرتهابه اتحادرسيدن تمام مسلمين خواهد بودكه اين هدف مامي باشد. بله ما از ساعت5/3 بعد ازظهرروز 1/1/61 به حالت آماده باش درآمديم وتمام سربازان باروحيه خيلي عاليخودرابراييكحملهآمادهميكنند من وچند تا ازدوستانم مأموربيسيم گردان شديم وخودمان را باتمام وسائل نظامي آماده كرديم والان يك چندسطري مينويسم . ساعت 5/11 مي باشدكه به گفتهفرماندهمخابرات2ساعت بهحمله يعني نابودي تمام سنگرهاي كفارمي باشدوشمانمي دانيدكه دراين ساعتكه بهتمام ماچهحالتي دستدادهشده استكه نميتوانبهزبان ياباقلم به صفحه آوردبه اميدپيروزي ونابودي جبهه هاي كفار.مابه دعاهاي شمانيازداريم كه عمليات مي باشد.
خدانگهدارتمام رزمندگان . والسلام خليل مهروش
زندگینامه شهید حجت الله قلاوند
شهيد حجت الله قلاوند در سال 1340 در خانواده اي فقير و روستايي بدنيا آمد ، او دوران كودكي را با هزاران رنج و مشقت كه گريبانگير آنها بود پشت سر نهاد و به سن تحصيل رسيد ، او را به مدرسه اي كه واقع در روستايي بنام بقايي بود فرستادند ، مدرسه اي كه داراي يك اتاق بود آنرا به دو قسمت كرده بودند ، دريك قسمت خانة يكي از روستائيان و در قسمت ديگرش مدرسه بود ، شهيد دوران ابتدايي را در آن مدرسه و با آن شرايط بپايان رسانيد ، البته آنهم با داشتن هزاران رنج و نارسايي زندگي ، مادرش مي گويد ؛ در خيلي از شب ها اتفاق مي افتاد كه چراغ فانوس كوچكي كه داشتيم خراب مي شد و من در اين دل شب تاريك مجبور مي شدم كه هيزم روشن كرده و آن را بالا گرفته تا او بتواند تكليف هاي مدرسه اش را انجام دهد و اين بود كه بر اثر فقر مالي نتوانست به تحصيل ادامه دهد . و با گرفتن مدرك پنجم ابتدايي مجبور به ترك تحصيل شد و براي كمك به خانواده مشغول به كار شد . ولي او نمي خواست به شهر جهت كار بيايد و هميشه مي گفت كه شهر پر است از همه نوع فساد و هميشه دعايش اين بود كه روزي بتوانيم اين فسادها و بي بندو باري ها را از ميان بردارم ، با اوج گيري انقلاب اسلامي بارها مي شد كه او براي شركت در راهپيمائيها و تظاهرات به شهر مي رفت و تا چند روز به روستا باز نمي گشت . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره ) به تناسب علاقه اي كه به جمهوري اسلامي و امام خميني داشت در ارتش جمهوري اسلامي در شغل درجه داري استخدام شد ، بعد از پايان دورة آموزش به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل اعزام گرديد .
يكبار از ناحية دست راست مجروح گرديد و يكماه به او استراحت داده بودند ولي بيشتر از يك هفته نتوانست در خانه بماند و دوباره به جبهه باز گشت و تا اینکه اين شهيد بزرگوار بعد از مدتي مبارزه و تلاش در جبهه در تاريخ 3/11/59 به درجة رفيع شهادت نائل گشته و خون پاكش خاك كربلاي سوسنگرد را رنگين ساخت .ومزار این شهید در بخش الوار گرمسیری شهرستان اندیمشک روستای جا اردو می باشد. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
مسعود اقدام رشتی از خلبانان ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس بود. وی نهم آذرماه 1329در اندیمشک به دنیا آمد. پدرش رحمان،رئیس توشه راهآهن این شهر بود. مسعود دوره ابتدایی و متوسطه را در دبستان و دبیرستان شاهپور اندیمشک طی کرد و برای چهارم ریاضی به شهر شیراز رفت. یک سال در آنجا درس خواند و دوباره به اندیمشک برگشت. دیپلم ریاضی را در سال 1350 از «دبیرستان قطب» شهر دزفول اخذ کرد.
سال بعد وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از اخذ سردوشی و طی کردن دورههای مقدماتی نظامی، خواندن زبان و دروس پروازی، اولین پرواز را در فرودگاه قلعهمرغی تهران با هواپیمای «پایپر» آموزش دید.
از آمریکا تا همدان
سوم فرودینماه 1353 برای طی کردن دوره تکمیلی به ایالت تگزاس آمریکا اعزام شد. در پایگاه «لکلند» این ایالت کلاس زبان پیشرفته تخصصی را طی کرد و موفق به اخذ دیپلم زبان شد. بعد برای پرواز با هواپیمای سبک «سنسای تی-41 » به «پایگاه مدینا» رفت و این مرحله را نیز با موفقیت پشت سرگذاشت. مسعود برای ادامه پرواز با «جتتی-37 » و جت مافوق صوت «تی-38 »به پایگاه رئیس انتقال یافت و پس از خاتمه این آموزش در تابستان 1355 به ایران برگشت و به درجه ستوان دومی نائل شد.
اقدام به عنوان خلبان جنگنده «اف-4 » انتخاب شد و دوره کابین عقب این هواپیما را در پایگاه یکم شکاری مهرآباد تهران طی کرد. بعد عازم پایگاه سوم شکاری همدان (شاهرخی) شد و هفت ماه در «گردان 32 » این یگان خدمت کرد. چون به هوای سرد این منطقه عادت نداشت،داوطلب انتقال به بوشهر شد و تا خاتمه جنگ تحمیلی در آن پایگاه خدمت کرد.
برگرفته از :خبر گزاری دانشجویان ایران (ایسنا)
ادامه مطلب
تاریخ تا به یاد دارد همواره نیروهای اصیل خود را تکریم و احترام کرده و از آنها به عنوان هویت جامعه و سرمایه های اجتماعی یاد نموده است.
بی شک دوران هشت ساله دفاع مقدس به عنوان قطعه ای شگرف در تاریخ انقلاب اسلامی چون نگینی می درخشد و دستمایه بهترین تحقیقات فرهنگی اجتماعی است.
مسلماً نسل هایی که دوران دفاع مقدس را در پاسداری از حریم نظام اسلامیمان درک نکردند، هر بار که با موضوع رزمندگان و مدافعان کشور و انقلاب اسلامی مواجه می شوند و از حماسه ها و ایثارهای آنها می شنوند و می خوانند از هم می پرسند اینان کیا بودند، چگونه زندگی می کردند؟
ما اگر درک کنیم که برگ ها کتاب تاریخ مدیون حضور این فرزانگان میدان عمل و حماسه پیر فهیم خمینی کبیر بوده اند، بی ملاحظه درصدد بوجود آوردن فضایی خواهیم بود تا چهره های پنهان مردان بی ادعا را به تصویر بکشیم.
مشاهده کامل این مقاله در ادامه مطلب
بر گرفته از : سایت موسسه فرهنگی و هنری طلوع غدیر جنوب اندیمشک
ادامه مطلب
زندگينامه شهيد موسي رشيدي
شهيد موسي رشيدي در سال 1340در خانوادهاي مذهبي در انديمشك ديده به جهان گشود .
ايشان تحصيلات خود را تا ديپلم در رشته راه و ساختمان ادامه داد و در دوران تحصيل دانشآموزي درس خوان بود و مربيان مدرسه نيز از او راضي بودند اوقات فراغت خود را به مطالعه و ورزش فوتبال ميگذراند . ايشان جواني مؤمن بود و اخلاق و رفتار خوبي داشت نماز و روزهاش را به خوبي انجام ميداد و در عزاداري سيد الشهداء شركت مينمود . ايشان در مسائل سياسي ، فرهنگي از جمله : تظاهراتها شركت مينمود . در سال 59 به خدمت سربازي اعزام شد . ابتدا در گردان 111 پياده خرم آباد بود وسپس به جبهههاي جنوب اعزام شد . او عقيده داشت كه براي دفاع از دين و ميهن بايد جنگيد و سر انجام در تاريخ 16/5/60 در غرب كرخه در ارتفاعات شاوريه بر اثر اصابت تركش به پشت سر به درجة رفيع شهادت نائل گرديد .
دست نوشتهاي از شهيد موسي رشيدي
(نماز)
كاري كه انسان انجام ميدهد و مخصوص خود انسان است برنامهاي براي خودسازي و زندگي سازي خود و راهي براي پيدا كردن و تماس پيدا كردن با مبدأ هستي و آنچه كه نياز ديگران و تمام نيازمندان را انجام ميدهد . برنامهاي براي آزادي و از بند ريستن هر گونه بندگي و پرسشي كه شامل : خود پرستي و غيره پرستي جاه پرستي و مال پرستي – نماز وسيلهاي كه انسان را وارد ميكند به عمل خير دست بزند و از كارهاي بد او را باز دارد . وسيلهاي براي بيشتر انس گرفتن با سر چشمه حيات و عهد بستن با مردم صالح و صالحيني كه در گذشته بودند . فكر كردن دربارة زندگي ديگران و به خير و صلاح انديشيدن براي آنها و خلاصه در يك جمله نيرو دهنده براي روان انساني است و رابطهاي با ديگران و رابطه با مبداء هستي . پس براي همين است كه علي (ع) از او به عنوان پايه دين ياد ميكند و دوباره چنين است كه قرآن ميفرمايد : نماز شخص نمازگزار واقعي را بخداوند نزديك ميكند و وسيلهاي براي ايمانداري و سنجش ايمان است نماز را هر شخص نمازگزار بميزان شعور ديني و مذهبي خود انجام ميدهد . تربيت نماز به اينصورت است كه با اذان شروع ميشود اذان شامل شعارهاي اسلامي و مطالبي راجب به اهميت نماز است در اذان اين جملات عبارتند از اينكه قبل از همه چيز بزرگي خداوند را و او را ياد كردن و بعد شهادت دادن به يكي بودن خداوند محبوب و معبود واقعي هر كس و بعد گواهي دادن به رسالت و حقانيت پيغمبر اسلام و شهادت دادن به ولايت و وصايت علي (ع) و بعد مردم را به سوي نماز دعوت كردند و آنها را به سوي رستگاري خواندن و كارهاي نيك و بهترين عملها و بعد دوباره به بزرگي خداوند ياد كرده و در پايان توحيد كامل و اينكه جز خدايي كه از هر ثبت كامل و بينياز است وجود ندارد .
ادامه مطلب
زندگينامه شهيد جهانبخش قلاوند
در خانوادهاي مذهبي در يكي از روستاهاي بخش الوار گرمسيري شهرستان اندیمشک متولد شد . او فرزند اول خانواده بود . و با تولدش خانواده غرق در شادي شدند . و پدرش به تربيت او اهميت ميداد . در سن 6 سالگي در همان روستا به مدرسه رفت . او دانشآموزي مؤدب و باهوش بود . و معلمين مدرسه از او راضي بودند . او با دوستان مهربان بود . و يك حس همكاري و همفكري در او نمايانه بود . وي پس از پايان دورة ابتدايي دورة راهنمايي و دبيرستان خود را در شهرستان انديمشك گذراند . و موفق به كسب مدرك ديپلم تجربي شد . او در اوقات فراغت به پدرش در كشاورزي كمك ميكرد . شهيد قلاوند جواني مؤمن و متدين بود . و بسيار خوش اخلاق ، خوشرو و راستگو بود . كه به والدين احترام ميگذاشت . و در برابر مشكلات بسيار صبور بود . و به خدا توكل ميكرد . او قبل از انقلاب در فعاليتهاي سياسي – فرهنگي از جمله : پخش اعلاميه حضور در جلسات روحانيون و راهپيمائيها عليه رژيم شاه شركت ميكرد .
وي بعد از اخذ ديپلم در يك شركت خصوصي مشغول كار شد . كه با شروع جنگ تحميلي شركت تعطيل گرديد . و او نيز در سال 1358 به خدمت سربازي اعزام شد . كه مدتي در دو كوهه بود . و بعد به خط مقدم در خوزستان منتقل شد . او به اهلبيت (ع) ارادت خاصي داشت . و چون پدرش برگزار كنندة هيئت عزاداري امام حسين (ع) بود در همان كودكي با اهل بيت آشنا بود . و هميشه همراه هيئت ، در سينه زني شركت ميكرد . شهيد در همان ابتدا يكي از راهروان و پيروان امام خميني (ره) بود . و در مسائل ديني از او تقليد ميكرد . او جنگ را هجوم وحشيانة دشمن ميدانست . و رفتن به جبهه را وظيفه شرعي و واجب ميدانست . و در سن 19 سالگي به جبهه اعزام شد .
و حضور در جبهه باعث شده بود . كه براي دفاع از ميهن مصممتر شود . و هنگامي كه به خانه ميآمد . صحبت از جبهه و عمليات و شهداء جنگ بود . و اميد به پيروزي داشت . و ميگفت : نگران نباشيد در مقابل مشكلات صبر كنيد . كه در آينده به آسايش و آرامشي ميرسيد . او عاشق شهادت بود . و آن را افتخار بزرگي ميدانست . و سرانجام در 18 ارديبهشت سال 1361 در عمليات بيت المقدس كه به منظور آزادي سازي خرمشهر بود . به درجة رفيع شهادت نائل گرديد .
وصيتنامه شهيد جهانبخش قلاوند
اكنون كه انقلاب اسلامي به تحولات عظيمي دست يافته و در شرف پيروزيهاي نهائي و خونبهاي شهداي ما را به رسالت تك تك و جانبازي هاي آنها در تاريخ ثبت نموده و در طول اين سه سال غرب وشرق در مقابل انقلاب ما قد علم كرده و در پي ضربه زدن آن هستند كشور آمريكاكه بفرموده اماممان خميني كبير دشمن شماره يك ما محسوب ميشود و عمال داخليش و حزب كافر بعث كه همه امت شهيد پرور خود در صحنه هستند و ميبينند چه جناياتي كه نكرده .انقلاب اسلامي ايران براي رفاه و آسايش نبوده ونيست براي هدف وعقيده و زيربار ظلم نرفتن و يا ظلم نكردن كه اين آرمان حسين(ع) استكه نه ظلم كن و نه زيربار ظلم برو، براي اين بوقوع پيوست .خداوند دين اسلام را آخرين دين و پيغمبرما را آخرين فرستادهخود بر جهان معرفي كرد از 2500 سال تاريخ ننگين ايران و1402 سال تاريخ اسلام همه آنها كه با اسلام مخالفند ميخواهند اسلام را بگونه اي كه خودشان مي خواهند تبديل كنند و به فرموده مرحوم مجاهد كبير آيت الله طالقاني اسلام نه كمونيزم است و نه كاپيتاليسم و نه سوسياليسم ، اسلام ، اسلام است .وحال كه من سربازي بيش نيستم و خود داوطلب بخدمت مقدس سربازي رفتم و خون من چيزي نيست ايكاش خونهاي صدها جوان ريخته مي شد و پرچم لاالله الا الله بر تمام گيتي بر افراشته شودونسل آيندهدرسعادت و نيكي زندگي كنند .و خطاب به تو اي مادر كه مرا با رنج و زحمت و 2 سال شير دادن ونگهداري از كودك خود و بزرگترين حق را در دنيا داري نه تنها من اين حق را مي دهم بلكه خدا وفرستادگان خدا اين را خواهند داد ولي نااميد نباش كه نتوانستم به شما خدمتي كنم و هيچكس نمي تواند جبران حق مادر را بدهدچون مادرحسين بزرگتر ازآن است كهمابخواهيم زحماتش را ارج نهيم.وتواي پدرزحماتشما وتعليم دادن پسردرحق پدراست وپدرتكيه گاه فرزنداست صبوروبردبارباش. وشماخواهران وبرادران وكليهاقوام وفاميل مراببخشيدواگرازمن تاحال ناراحت شديدوبدي ازمن ديديدعفوكنيد .
وصيت من اين استكه هميشهازاسلام پشتيباني كنيدكه حقبرباطل پيروزاست يابصورت پيروزي عيني يابصورت شهادت .واي مردم آزاد مردباشيد قاطع باشيد ونه با خشونت ، ميدان به دشمن ندهيد بهرصورت دشمن كه تجاوزكرددرمقابلآن دفاعكنيدچهدرداخل وچه درخارج ازمرزكه چون ايران ،ايراني است اسلامي ،اي كاش كه شهادت نصيبمان گردد.
الله اكبر اشهدان لا اله الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله
درود بر شهيدان اسلام و بر رهبر بزرگ و سلام بر امت قهرمان 26/7/60 اين چند كلمه را در شب عيد و وقوع تحويل سال 61 اضافه مي كنم ، شما پدر و مادرو فاميل برايم گريه نكنيد خواهش ميكنم كه اطاقي بروي قبرم درست كنيد آنهم نه بخاطر خودم شايد رهگذري چند دقيقه اي در آن بياسايد و در قبرستان محل در خاك بسپاريم و پرچم الله اكبر را بر پشت بام اتاق نصب كنيد كه من ديگر آرزوئي نداشتم وبه هدف خودم رسيدم و هيچگونه ناراحتي نداشته باشيد
والله مع الصابرين خداوند با انسانهاي صبور و شكيباست خداوند سعادت وسلامت نصيبتان گرداند. اناالله و انااليه راجعون
والسلام جهانبخش قلاوند
شهید كرم اله سراجي
شهید كرم اله سراجي در سال 1346 در شهرستان انديمشك متولد شد اين بزرگوار تمامي زندگي خود را صرف خدمت در راه خدا كرده و به يادگيري دين و آيين اسلام پرداخت چهره صبور و دلنشين اين عزيز صبور و هميشه مهربان و خندان بود با ديگران هميشه خوش برخورد و مهربان بود . در زمان تحصيل برخورد خوبي با معلمانش داشت و از بهترين شاگردان كلاس بود و هر چه بيشتر در كسب معرف اسلامي پيش ميرفت بيشتر عاشق جبهه و شهادت ميشد و با وجود سن بسيار كمي كه داشت به جبهه رفت و مردانه در برابر ظلم ايستاد و همواره پيرو راه امام بود تا اينكه در عمليات والفجر مقدماتی در شیب نیسان در سال ۱۳۶۱ مفقود الاثر شد و هيچ نشانه اي از او به دست نيامده و مادر دلسوخته را چشم به راه خويش گذاشت .
در تاریخ ۲۵/۰۱/۱۳۹۲ در سالروز شهادت صدیقه کبری ُ فاطمه زهرا (س) با مراسم با شکوهی با حضور اکثر مردم شهید پرور اندیمشک پس از سی سال همراه ۱۷۶ شهید عزیز دیگر در سراسر کشور تشیع گردید و در بهشت زهرای اندیمشک آرام گرفت-- روحش شاد

وصيت نامه شهيد كرم اله سراجي
بسم رب شهدا
ولاتحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . و هرگز مپنداريد كساني كه در خدا كشته شوند مردهاند بلكه زندهاند و نزد خداي خود روزي ميخورند .
با سلام بر مهدي صاحب الزمان و نايب برحقش امام امت خميني كبير قلب تپنده است شهيد پرور اسلام و بر امت اسلامي ايران اي برادران محترم و اي محصلان مبارز در سنگر مدرسه وصيت من حقير به شما اين است كه شما را به مهدي قسم تان ميدهم امام را هميشه و در هر لحظه و هر جا و هر مكان يار و ياور باشيد و اي برادران گرامي من از شما ميخواهم كه راه ما را پيدا كنيد آيا ميدانيد راه ما چيست و يا هدفمان چيست راه ما راه علي اكبر و هدف ما هدف امام حسين است برادران من عزيزان من دوستان همكلاس من شما هميشه خدا را در نظر بگيريد و درس بخوانيد فكر نكنيد كه من از مدرسه ميرفتم من از مدرسه فارغ شدم تا به دانشگاه بروم و فارغالتحصيل بشوم من به دانشگاه جبهه آمدهام تا شايد كارنامة قبولي را بحول و قوه حق تعالي صاحب شوم مادر عزيزم مادر غم پرورم مادر زحمتكش من مبادا كاري كني كه خدا هديهات را قبول نكند اي مادر شيرت را حلاكم كن و مرا اگر آزارت دادهام ببخش چون اگر نبخشي من جزاي كارهايم را ميبينم و من هم عذاب خدا ميترسم .
مادر خداوند هديهات را انشاء الله قبول بكند مادر فكر نكن كه اگر من شهيد شدم مردهام خير من زندهام و سخني ديگر دارم براي پدرم اي پدرم با زحمات تو خيلي متشكرم و توهم مرا ببخش تا خدا مرا ببخشد پدرم براي رضاي خدا صابر باش وصيتي دارم براي خواهرانم و برادرانم .
خواهرم شوكت سعي كن همچون زينب (س) صداي مرا بگوش صداميان برساني و درست را بخوان و تو عبدالله بعد از من تو پسر بزرگ خانهاي سعي كن كه در سنگر مدرسه درس را بخواني و برادرم درس را براي يادگرفتن و مستقل شدن كشورمان بخوان و براي اينكه پيامبر فرمود ز گهواره تا گور دانش بجوي و نه براي مدرك و پيام مرا به غلامعباس و فاطمه برسانيد و عوض من آنها را ببوسيد . و برادران هميشه بقول امام در ذهنتان باشد كه شرق و غرب دشمنان ما هستند به دوستان هم محلهاي مان ميگويم كه تا كي در يكجا بمانيد مگر نميدانيد اگر آب يكجا باشد ميگندد به جبهه بيائيد و دين خدا را ياري كنيد كه امروز حسين است . كه ميگويد هل من ناصر ينصرني و شمائيد كه بايد بگوئيد لبيك سپس بگوئيد كه نزدیک است و انشاءالله همين روزها است كه همگي كربلايي ميشويم و اگر كه پيروز شديم كه پيروزيم و به كربلا رسيديم و نزديك كربلا بوديم مرا رها كنيد كه دوست دارم پيش حسين رهبرم باشم و اگر خداي ناكرده مرا پيش ياران حسين احمد بنوان و يا عبدالرضا احمدزاده دفن كنيد مرا غسل نكنيد زيرا حسين را بيكفن به خاك بردند بر تمام فاميل و همسايهها و دوستانم سلام گرم گرم ميرسانم و السلام . خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهداري از يادتان نرود كه اين بهترين دعا است.
مرگ بر آمريكا ، اسرائيل ، شوروي بخصوص منافقين ضد دين خدا ريشه اينها را با همت شما از بن بر كند .
۲۳/۱۰/۱۳۶۱
شهید مجید عتیقی نژاد در شهریورماه 1343 در اهواز دیده به جهان گشود و در خانواده ای متوسط و مذهبی پرورش یافت و از همان کودکی در مجلس عزاداری سالار شهیدان که هر ساله در منزلشان برگزار می شد شرکت می کرد و خدمت می نمود تا اینکه در سال 1349 به همراه خانواده به اندیمشک نقل مکان کردند .
دوران تحصیل او مقارن با اوج انقلاب بود که این شهید بزرگوار فعالانه در راه پیمائیها و شعارنویسی خیابانها شرکت داشت و با پیروزی انقلاب اسلامی وارد انجمن اسلامی دبیرستان شد و همزمان فعالانه در کمیته انقلاب اسلامی شرکت نموده و پاسداری از انقلاب را از همان بدو پیروزی به عهده گرفت .
با تشکیل سپاه بعنوان عضو ذخیره وارد سپاه شد و داوطلب حضور در کردستان جهت مقابله با اشرار ضد انقلاب شد و بعلت کم بودن سن به او اجازه رفتن داده نشد . پس از تشکیل بسیج به عضویت بسیج در آمده و فعالانه در آن خدمت کرد و با شروع جنگ تحمیلی در صحنه نبرد حاضر شد و در همان اوائل بعلت تصادفی که در بازگشت از منطقه عملیاتی در شب با چراغ خاموش داشت به شدت مجروح شد ولی پس از معالجه مجدداً به جبهه بازگشت .
تقریباً بعد از عملیات فتح المبین وی به عضویت رسمی سپاه درآمد و در طول حضور در جبهه چندین بار مجروح شد که مورد چند عمل جراحی قرار گرفت که پس از تقریباً بدست آوردن سلامتی دوباره به جبهه باز می گشت .
در عملیات خیبر در حالیکه وی در حال استراحت پزشکی بود و با عصا حرکت می کرد در جبهه حاضر و در واحد خود مشغول به انجام وظیفه شد .
شهید عتیقی مدتی را با واحد تعاون مشغول خدمت بود که پس از چندی به معاونت اطلاعات نیروی زمینی مأموریت گرفت و در دوره ای که در این رابطه بود شرکت نمود و با موفقیت آموزش خود را به پایان رساند و به وی پیشنهاد ماندن در قسمت آموزش در تهران را می دهند که موافقت نکرده و مجدداً به منطقه عزیمت نمود و سرانجام آخرین بار در عملیات والفجر 10 در اثر حمله شیمیایی در منطقه حلبچه به شدت مجروح گردید و سرانجام در روز 1/1/1367 در ماه مبارک شعبان که مصادف بود با تولد امام حسین (ع) به آرزوی دیرینه خود که همان فوز عظیم شهادت بود نائل گردید .
شهید عتیقی که وجودش مملو از عشق به حضرت ابا عبدالله (ع) بود همیشه سعی داشت که در مراسم عاشورا به شهر بیابد و در آن شرکت کند .
گاهگاهی بچه های محل که به او می گفتند چرا کمتر به شهر می آیی در جواب می گفت مگر نمی دانید امروز روز جنگ است روز حضور در جبهه است .
شهید ، جبهه غرب و جنوب نمی شناخت و با امام خود عهد بسته بود تا زنده است پاسدار حریم امامت و دین و انقلابش باشد در آخرین مأموریت خود با نشاط و خوشحالی کوله بارش را بست و لبخند از لبانش دور نمی شد زیرا ندای لبیک رب خود را دریافت کرده بود و مخاطب « یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک » گردید یادش گرامی و راهش پر رهرو باد .
افسوس که از این شهید والامقام وصیتنامه ای بر جای نمانده است .
بر گرفته از وبلاک : روشنای صبح
فرمانده شهید بهرام عیسوندرحمانی از شهدای عملیات پیروزمند والفجر ۸ از گردان حمزه سید شهدا اندیمشک از لشکر 7 ولیعصر (عج) متولد ۱۳۴۳ در دزفول و شهادتش ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات «والفجر ۸».
خاطرهای از همرزم این شهید:
یکی از بچههای ناب منطقه کوی طالقانی دزفول شهید «بهرام عیسوندرحمانی» معاون گروهان بود؛ هر وقت که صحبت از شهادت میشد، میگفت: «بهترین جا برای تیر خوردن پیشانی است».
این موضوع را از بهرام شنیده بودم، عملیات «والفجر ۸» که شروع شد، بهرام در گروهان دیگری بود؛ بعد از اینکه از اروند عبور کردیم، خط دشمن را شکستیم، تا صبح درگیر بودیم؛ خیلی از بچهها شهید شدند، ترکشی هم به گردن من اصابت کرده بود که باعث شد نتوانم گردنم را حرکت دهم، درد داشتم و آن را باندپیچی کردم.
اوایل صبح شهید «جانمحمد جاری» را دیدم که گفت: «میدانی بچهها شهید شدند؟» اسامی چند فرمانده گروهان را آورد و بعد گفت بهرام هم شهید شده؛ خیلی ناراحت شدم؛ درد ترکش با شنیدن این خبر بیشتر شد و به اصرار فرمانده به عقب برگشتم.
در کنار اروند سوار قایق شدم، دیدم پیکری را میخواهند سوار قایق کنند، جانمحمد گفت: «این شهید را میشناسی؟» گفتم: «کیه؟!» گفت: «بهرام».
سر شهید را بلند کردم، صورتش گِلی بود، با آب شستم و دیدم جای تیر روی پیشانی بهرام است.
در وصیتنامه این شهید آمده است: «خدایا! با چشمهای باز و آگاهی بر اینکه چه راهی را میروم و با ایمان و طرفداری از حق به این راه آمدهام، نه بخاطر ریا و تکبر و خودنمایی، بلکه برای مبارزه با نفس و کامل کردن ایمان، راه تو را انتخاب کردهام؛ پس پروردگارا، تو مرا بیامرز و از سر گناهانم بگذر.
ای مردم! هوشیار باشید و به جز اسلام و قرآن به چیز دیگری فکر نکنید، امام را تنها نگذارید.
برادران عزیز حزباللهی! سنگرها را خالی نکنید که دشمن سرزمینهای ما را اشغال کند و یا خدای ناکرده این انقلاب را از بین ببریم.
دشمنان اسلام بدانند که ما عاشقان شهادت تا آخرین قطره خون خود از میهن اسلامی و از این انقلاب دفاع خواهیم کرد».
تاریخ تولد: ۰۱/۰۲/۱۳۴۳ محل تولد: اندیمشک تاریخ شهادت: ۱۶/۰۲/۱۳۶۳ محل شهادت:جزیره مجنون
نوشته از شهید منوچهر دلپذیر
خوش دارم از همه چیز وهمه کس بگریزم
جز خدا ایمنی وهمراهی نداشته باش
خوش دارم که زمین زیر اندازم وآسمان بلند رو اندازم
واز همه زندگی وتعلقات آن آزاد گردم
خدایا تو مرا برق کردی تادر آسمان ظلمت زده بتازم وسیاهی این شب ظلمانی را بدرم.
دوست دارم که مرا بسوزانند وخاکستر مرا بباد بسپارند تا حتی قبری رااز این زمین اشغال نکنم.
مسافرم نمی دانم مسافر کجا
بازم تنها می روم نمی دانم کجا
یادم است آنروز عصر در مکان مقدس
چه گفتی بامن که هنوز یادم است
آنروز گم وگر می شود
وای برمن که میمیرم از درد تنهایی تو
نمی خواهم که دنیا باشد بعداز تو برای من
ادامه مطلب
زندگينامة شهيد برزو عيدي
شهيد برزو عيدي در سال 1340 در روستاي بنوار ناظر از بخش مرکزی شهرستان انديمشك در خانواده اي كشاورز بدنيا آمد. او از همان دوران كودكي شجاعت و ايمان عجيبي داشت .و در سن هفت سالگي در مدرسه هلال در همان روستا شروع به تحصيل نمود . وي استعداد قوي داشت و هرسال با نمرات عالي قبول مي شد . در سال 52 روستاي بنوار ناظر را ترك و به انديمشك آمد و بقية تحصيلات خود را كه از اول راهنمايي شروع مي شد در مدرسة راهنمايي كاوه آغاز كرد . وي علاوه بر اينكه درس مي خواند كار نيز مي كرد و مخارج تحصيل خود را عهده دار بود. بعد از پايان دورة راهنمايي بقية تحصيلات خود را در رشتة علوم تحربي در دبيرستان شبانة دكتر شريعتي آغاز كرد و پس از یک سال تحصیل در دبیرستان در سال 1357 به استخدام نيروي زميني در آمد و بعد از پايان دوران تعليمات نظامي در دزفول دوران تخصص را در شهر اهواز و سپس براي گذراندن دوران عالي در رشتة تخصصي تانك به شيراز اعزام و طي شش ماه تخصص خود را گرفته و به لشكر 92 زرهي اهواز منتقل و به جبهة الله اكبر اعزام شد . و فعاليت نظامي خود را در آن جبهه آغاز نمود . او روحية بسيار خوبي داشت ، در حملة تپه هاي الله اكبر در بستان خوزستان بر اثر اصابت گلوله به پاي چپش او را به بيمارستان اعزام نمودند وبه محض اينكه خوب شد با اينكه هنوز احتياج به استراحت داشت ، با علاقة شديد به جبهه رفت .
در ادامه عملیات بستان با شجاعت خارق العاده اي كه داشت شركت نمود و بالاخره در همين عمليات در تاریخ 9/9/1360 زمانيكه بيش از دو يا سه ماه از ازدواج او نمي گذشت به درجة رفيع شهادت نائل آمد .





